🆚162👹

30 3 0
                                    


🆚راوی🆚

وقتی لاویس پشت سرش رو نگاه کرد ساتان رو دید.

آندراس با ذوق بهش نزدیک شد.
هر دو همدیگه رو بغل کردن.

لبخندی بی اختیار روی لبای لاویس نشست.

آندراس لب زد:
چرا اینقدر دیر اومدی...خیلی منتظرت بودم!

ساتان لبخندی زد و گفت:
اگه فکر میکردم یه همچین داداش باحالی دارم...زودتر میومدم دیدنش!

آندراس با ذوقی خندید و روی صورتش رو بوسید و گفت:
پس از مامان خوشگلم باید متشکر باشم که یه داداش بهم داده که حرف نداره!

ساتان خندون روش رو سمت لاویس برگردوند و گفت:
میبینم که رغیب های قدرتمند و فاخری برای رقابت دارم برای نشستن روی تخت شاهی!

لاویس برای اینکه حرص آندراس رو دربیاره با لبخند زیبایی چشمکی زد و گفت:
مگه اینکه بخوای بگی زیباتر از پرنس لاویس هم جایی دیدی عزیزم...هوم؟!

آندراس از نازی که لاویس برای ساتان اومد اصلا خوشش نیومد و رفت سمتش و از مچ دستش گرفت و گفت:
بهتره دیگه بری...دلم نمیخواد وقتی با ساتان هستم این طرف ها پیدات بشه...

لاویس با حالت چندشی نگاهش کرد و دستش رو از میون انگشت هاش کشید بیرون و گفت:
ببینم مگه دارم اینجا رو جارو میکنم که خاک انداز میشی و میای وسط...هان؟!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now