🆚83👹

91 12 0
                                    

🔥لوسیفر🔥

مراسمی رو برپا کردم.
میخواستم به همه نشون بدم که از حالا به بعد ممکنه توی تاریخ سلطنت شیاطین چه وارثانی زندگی کنن.

دو نوزاد تازه متولد شده رو توی تخت های کوچکی از جنس طلا با نگین های رنگین از جنس الماس خوابوندم.

همگی توی سالن جمع شده بودن.
هانیل از اون روزی که دست به اون جرم بزرگ زده بود حتی دیگه نگاهی هم بهم نمینداخت و ذهنش خالی از هر کلمه ای بود.
انگار داشت یاد میگرفت چجوری باید جلوم رفتار کنه!

آگارس عصبی به نظر میرسید اما نگاهش به آندراس معنی عشق میداد.
پسری که میدونست خیلی کم قراره از عشقش به پدرش رو ازش ببینه!
اون پسر زیادی خودخواه و مغرور و جاه طلب جلوه میکرد و نشانی از خدای شیطان درونش نقش بسته بود و هر چند این طرف قضیه هم لاویس پسری که قرار بود محبوب ترین پسرم خونده بشه چون از عشقی که فرجام گرفته بود متولد شده هم کم از شیاطین دیگه نداشت!
ظرافتش به مادرش رفته بود اما درونش عین من تاریک و آتشین بود!

آینده رو با نگاه به چشای هفت رنگ هر دوشون میخوندم و حتی از ذهن هایی که تازه جوونه زده بود!
اینکه قرار بود زوجی عاشق بشن رو خودشون تصمیم میگرفتن و میسپردم به خودشون اما هر جایی که نیاز باشه قطعا باهاشون برخورد میکردم!
اگه این معاشقه بخواد به حکومت شیطان ضربه بزنه قطعا نابود خواهد شد!

آندراس اما مصمم تر از هر کسی مقابلم وایمیستاد و از عشقش میگفت.
میدونستم هوش و زکاوتش فرای همه هست و میتونست در کنارم وایسه و در خلاف با هوش من!

وقتی دستی روی شونه ام نشست لبخندی روی لبام نشست.
دم گوشم لب زد:
زیاد زحمت نکش لوسیفر...قرار نیست توی این بازی عقب نشینی کسی رو ببینی...آندراس زاده نشده که عقب بکشه!

فکرم رو میخوند!
کسی که میتونست فکر لوسیفر رو به همین راحتی بخونه دارای قدرتی هست که شایسته ی هر چیزی رو داره!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now