🆚120👹

56 8 0
                                    

🔥لوسیفر🔥

با عصبانیت سوفیا رو کف اتاقش پرت کردم و غریدم:
تو با تصمیم های وقیحانه ات بالاخره یه روز کاری میکنی که بالایی سره صاحبش بیارم و سرش رو ببرم و بزارم روی سینه اش!

عصبی خندید و گفت:
پدر تو حتی نمیدونی که داری مار توی آستینت پرورش میدی...اون نوه ات هست درست اما جنس دیگه اش از دشمنان خونی ماست!

سمتش رفتم و از گردنش گرفتم و فشردم و لب زدم:
دیگه نمیخوام چیزی بشنوم...اگه بخوای باز هم به یکی از ولیعهدهای من آسیبی برسونی دیگه نمیزارم توی این قصر نفس بکشی...فهمیدی؟!

عصبی و با حرص نگاهی بهم کرد و بلند شد و یهو محو شد و رفت.

خودم رو روی تخت انداختم.
با نشستن دستی رو شونه ام و حس کردن وجودش لبخندی پشت لبام نشست.
سرش رو روی شونه ام گذاشت و موهای بلندش روی سینه ام نشست.

دستم رو به موهاش رسوندم و نوازشش کردم.
به قدری نرم بود که نمیتونستم از نوازش کردنش دست بکشم.
وقتی لباش روی سینه ام نشست حالم دگرگون شد.

شیطانی به این بزرگی و پلیدی چجوری به موجودی به این نحیفی و معصومی دل بسته بود؟!

لبخندی زدم و یه آن خوابوندمش روی تخت و روش خیمه زدم.
خیره به چشای نمدارش شدم.

لبخند کجی روی لبام نشست.
لبام رو به چشاش نزدیک کردم و عمیق بوسیدمش.
نم چشاش روی لبام نشست که زبونم رو روش کشیدم.
شیرین بود!
عین عسلی ناب بود که هیچ وقت از مزه اش دل زده نمیشدی!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now