👹آگارس👹
از بینی و لباش خون جاری شده بود. ترسیده بود و توی خودش جمع شده بود و تکون نمیخورد.
روی تخت رفتم و روی بدن نحیفش خیمه زدم و دم گوشش لب زدم:
میدونستی اگه دیر میرسیدم...دستش رو از روی صورتش برداشتم و با خشم ادامه دادم:
اگه دیر میرسیدم لوسیفر قطعا میکشتت!آخر حرفم داد زدم و از گردنش گرفتم و کمی فشردم و لب زدم:
خیلی وقته که دلم نمیاد از گل نازکتر بهت بگم و یا حتی دستم روت بلند بشه اما...خون روی لباش وسوسه ام میکرد. خونی از جنس بهشت و طعم گل های رز!
زبونم رو روش کشیدم و کمی ازش خوردم و گفتم:
اما نمیتونم به راحتی از اشتباه های گاه و بی گاهت بگذرم...این اشتباه قطعا حکمش مرگه و...نگاهم سمت لباش رفت و لبام رو روی لبای سرخش کشیدم و گازی ازش گرفتم که نالید و اشک هاش بیشتر جاری شد.
گردنش رو بیشتر فشردم که صورتش سرخ شد و با چشای به خون نشسته ادامه دادم:
خیلی خوش شانسی که جلادت کسی هست که عاشقته...هم درد میده و هم مرهم میزاره روی زخم هات!دستم رو روی بدن بلورینش کشیدم.
نفس نفس میزد.
نگاهم روی جای جای بدنش در چرخش بود.
متوجه ی نگاه های حریصم شد و به خودش جرعت داد که دست هاش رو به صورتم بیاره.
روی صورتم رو نوازش کرد و عاجز لب زد:
هر کاری فکر میکنی...هق..فکر میکنی که به صلاحمون هست بکن عزیزم!از خوی شیطانیم از ضعف صداش لذت میبرد.
از مچ دست هاش گرفتم و محکم بالای سرش قفل کردم که از اعمال قدرتم بدن بی جونش به تنش افتاد.