🆚153👹

44 4 0
                                    

🌀حانان🌀

داشتم چی میشنیدم و میدیدم؟!
یه شیطان عاشقم شده بود؟!
لرزی به تنم نشست که پوزخندی زد و نزدیک لبام لب زد:
نترس انسان کوچولو...کافیه با انتخابم کنار بیای تا...

میون حرفش یهو در اتاق با شدت باز شد و شعله های آتشی وارد فضای اتاق شد!

شعله ها داشتن سمتمون میومدن اما نه من و نه این مرد شیطانی حرکتی نمیکردیم.

من رو پشت سرش نگه داشت اما در حالی که قلبم از قفسه ی سینه داشت میزد بیرون منتظر سوختن بودم!

چشام رو روی هم فشردم.
هر چقدر صبر کردم گرمایی حس نکردم.
با صدای لوسیفر بود که چشم باز کردم.

با تحقیر به مردی که با کمال ناباوری ازم مراقبت کرده بود چشم دوخت و لب زد:
قطعا سرنوشت ازدواج پسر شیطان با فرشته ی خدایی جز خدای شیاطین به تولد چنین بچه های سرکشی مبدل میشه!

چند قدم بهمون نزدیک شد و با جدیت لب زد:
ساتان...پسر آگارس بهتره زودتر از یه پلک برهم زدن از این اتاق بری بیرون...فهمیدی پسرم؟!

مردی که حالا میدونستم اسمش ساتان هست با خشم لب زد:
این غیر ممکنه...اگه بخوایین به اون نزدیک بشین باید اول من رو نابود کنین...فهمیدین پدربزرگ؟!

خندید.
قهقه زد.
از وحشت چهار ستون بدنم داشت میلرزید.
حتی نزدیک بود از حال برم.

وقتی لوسیفر فاصله رو باهامون به صفر رسوند یهو زیر زانوهام خالی شد و نزدیک بود بیوفتم روی زمین که یهو دست قدرتمندی نگه داشتم و نزاشت بیوفتم.

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now