🆚51👹

129 21 0
                                    

❄ساموئل❄

یه بار برای همیشه میخواستم باهاش حرف بزنم و این زندان لعنتی که برام ساخته بود رو ترک کنم.

وقتی وارد اتاق شد انگار همه چیز رو از قبل توی ذهنم خونده بود که لبخندی کجی روی لباش نشسته بود و توی تاریکی تنها چشای سرخ رنگش و لبخند خوفناکش مشخص بود.
اما من ترسی نداشتم وقتی پای عشق در میون بود!

توی همون فضای تاریک لب باز کرد و خیره به چشام لب زد:
میزارم بری اما دیگه هیچ وقت به این قصر برنمیگردی و اگر پا به اینجا بزاری به عنوان خیانت کار و ملحق شدن به خاندانی غیر از شیطان بزرگ جلوی روی همه سلاخی میشی!

وقتی گرمای جسمی رو پشت سرم حس کردم چشام رو متعجب به رو به روم دوختم.
اربوس چجوری تونست با وجود لوسیفر اعلام حضور کنه؟!

دست هاش دور حلقه شد و لب زد:
اون حاضره هر جایی باشه به جز توی این سیاهی که براش ساختی لوسیفر!

لوسیفر پوزخندی زد و به سمتمون گام برداشت و گفت:
خیلی شهامت داری که توی قصر لوسیفر و جلوی لوسیفر ایستادی و دم از نترسیدن میزنی و میخوای بگی محافظ پسر شیطانی!

اربوس محکم تر لب زد:
چیزی که بخوام رو به دست میاورم...حتی به قیمت از دست دادن جونم و نفسی که زنده نگه داشته بدنم رو!

لوسیفر دستی زد و خندید و یهو جدی و بانگاه طلایی که بوی مرگ میداد گفت:
از اینجا برین قبل اینکه توی شعله های آتش ذره ذره ذوب نشدین!

هشداری که داد اصلا تهدید نبود.
بدون هیچ مکثی سمتش برگشتم و گفتم:
معطل نکن اربوس...

وقتی لوسیفر محو شد و رفت بدون هیچ حرفی دستش رو گرفتم و از در مخفی که دیگه قفل نبود به بیرون از اون سیاهی و جنگل دوییدیم!

🆚competition with the devil👹Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz