🆚143👹

48 8 0
                                    

🔥لوسیفر🔥

ماجرای اسرافیل رو فعلا به آگارس سپرده بودم.
در واقع این یه بار رو بخاطر اینکه جرعت کرده بود و وارد حریم سرزمینمون شده بود تا پسرش رو ببینه ازش گذشتیم.

البته که هر فرشته ای خوب میدونست بعد از هر قانون شکنی باید چه تاوانی رو بده و اسرافیل هم برای همین ماجرا میخواست همینجا بمونه تا خودم شخصا به خدمتش برسم.

رازیل هم کم کم داشت بهبودیش رو پیدا میکرد.
از شهد گل رز که دارویی شفا بخش بود بهش داده بود تا بخوره.

کنارش روی تخت دراز کشیدم و در آغوشم پناهش دادم.
روی موهاش رو نوازش کردم.
روی مژه هاش رو نوازش کردم و وقتی لبام رو روی لباش گذاشتم چشاش رو باز کرد.
کمی خمارگونه نگاهم کرد و یه آن با وحشت خودش رو عقب کشید و لب زد:
لاویس...پسرم...افتاد...من...من...هق...

دچار شوک عصبی شده بود.
با دیدن این حالش غم عجیبی توی وجودم رو سیاه تاریک کرد.

دوباره توی آغوشم گرفتمش و دم گوشش لب زدم:
شیششش...اون کوچولو از هر دومون سالم تره ملکه ی زیبای من!

هق بلندتری زد.
سرش رو به سینه ام چسبوند.
دستش که از بازوم چنگ گرفت لبخندی روی لبام نشست.
از اینکه دیگه لوسیفر رو پناه خودش میدونست و ازش ترسی نداشت خوشحال بودم.

دستش رو گرفتم و سمت لبام بردم و تک تک انگشت هاش رو بوسیدم و رد سیلی روی صورتش رو که با مرهم هایی که درست کرده بودم براش کمرنگ تر شده بود رو نوازش کردم و خیره به چشاش با اخمی لب زدم:
حالا فهمیدی که آزادانه توی این قصر گام برداشتن برای تویی که از جنس شیاطین و فرشته ها نیستی چقدر میتونه دردسر درست کنه؟!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now