🆚161👹

32 4 0
                                    

👹آگارس👹

آندراس دیگه چیزی نگفت و تنها با اخمی بهم چشم دوخت.

پوزخندی گوشه ی لبم نشست.
جاه طلب بود.
دقیقا عین خودم.

نمیتونست ببینه یکی هم هست که مثه خودش قدرتی توی وجودش در جریان هست!
شاید برای همینه که به خوبی ساتان باهام برخورد نمیکرد.

وقتی نگاهم بالاخره سمت اون آدمیزاد رفت ترسیده به هانیل تکیه کرد.

ساتان هم رد نگاهم رو زد و با مکثی لب زد:
پدر...من خودم پنهانش میکنم...نزار پدربزرگ چیزی بفهمه...لطفا...باشه؟!

نگاه بدی بهش کردم و گفتم:
فکر کردی این فقط پدربزرگت هست که مخالف حضور آدمیزاد و هر موجود...

هانیل بلند شد و اومد سمتم و با جدیت گفت:
پس من هم باید برم...چون یه موجود غیر از جنس شیطان هستم...درسته؟!

اخمی کردم و از چونه اش گرفتم و سرش رو به خودم نزدیک کردم و خیره به جای جای صورتش لب زد:
درسته شبیه به شیاطین نیستی ولی...

لبخندی کنج لبام نشست و گفتم:
بهشون علاقه که داری...نداری؟!

از مچ دستم گرفت و گفت:
حانان پیش من میمونه...پسرم از حضورش احساس خوبی داره...میدونی که من برای بچه هام هر کاری میکنم آگارس!

سری تکون دادم و گفتم:
باشه...میدونی که اونقدری برام مهم هستی که نخوام به خواسته هات نه بگم...اما فکر کردی لوسیفر از خطایی که میخوای بکنی میگذره؟!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now