🆚20👹

196 36 3
                                    

👹آگارس👹

اون نگهبان ها مامور بودن هر چیزی رو از آینده که توی ذهنمون نمیگنجید رو بهمون بگن.
هر چند خودم حدس هایی میزدم و پیش بینی میکردم قراره چی بشه و طلیعتا قدرت تشخیصم دقیق تر از اونا بود اما باز هم برای اطمینان پیششون رفتم!

درست همون چیزی شد که مدام حسش میکردم.
حتی وقتی همون شب باهاش خوابیدم و اون رو برای خودم کردم میدونستم قراره باردار بشه و تواناییش رو داره!
حتی میدونستم یه انسان کامل ینست و یه چیزی این میون مشکل داره!
شب ها وقتی میخوابید بوی گل رز تموم اتاق رو پر میکرد!

وقتی همه چیز رو در حالی که به دیوار میخکوبش کردم براش بازگو کردم لحظه ای نفسش رفت و شوکه بود.
همون موقعی که اون نگهبان ها از ولیعهد بودنش خبر دادن میپونستم چند تا کلمه ای فهمیده.
درسته که زبونشون متفاوت و برای هر موجودی در کهکشان قابل درک و معنا بود اما تشخیص کلمه ی ملکه و ولیعهد و اسم خودش سخت نبود!

میخواستم قدرتی که این همه مدت توی وجودش پنهون مونده رو ببینم.
میخواستم ببینمش و برای همیشه ازش بگیرمش تا نتونه در مقابلم بایسته چون میدونستم یه روزی اینکار رو میکنه!
لااقل برای رهایی و فرار از این ازدواج و زندگی اجباری که براش ساخته بودم!

اما حالا نزدیکی بهش مستم کرده بود.
وقتی میترسید و به نفس نفس میوفتاد بوی رایحه ی بی نقصش کل اتاق رو پر میکرد.
سرم رو توی گردنش فروبردم و نفس کشیدم.
لرزید و وقتی یهویی از گردنش گازی گرفتم هق زد.
دوباره تقلا کردنش شروع شد اما روابط زوری کلا پسر شیطانی که من باشم رو جری تر میکرد و لذت بیشتری ازش میبردم!

تو یه حرکت سمت تخت بردمش و پرتش کردم روش و روی  جسم نحیفش خیمه زدم.
لبام رو روی لبای سرخش کوبیدم.
بدون امون دادن بهش لباش رو میمکیدم و میبوسیدم!
وقتی دست هام روی بدن بلورینش حرکت میکرد و با خشونت نوازشش میکرد به شدت نفس نفس میزد و میون بوسه هام طعم اشک هایی که با کمال حیرت شور نبود و طعم عسل میداد رو چشیدم!

🆚competition with the devil👹Där berättelser lever. Upptäck nu