🆚43👹

130 24 5
                                    

🔥لوسیفر🔥

با لبخندی مرموز گفتم:
هانیل...فرشته ی اصیل...از نوادگان یکی از فرشته های برتر خدا گابریل...

روی صورتش خم شدم و رو به آگارس لب زدم:
میخواستی بدونی گابریل کیه...یه موجود فریبنده و زیبا دقیقا عین اینی که تموم هوش و فکرت رو برده و برای اولین بار توی زندگیت پدرت رو پس زدی بخاطرش...

از چونه ی ظریفش که دقیقا عین مادرش ساخته شده بود گرفتم رخ تا رخش رو بررسی کردم و لب زدم:
چطور اینقدر غافل شدم از وجود گابریل کوچولویی مثه تو...

آگارس با اعصابی خورد شده اما آروم لب زد:
اینا رو نگفته هم میشد فهمید...فرشته ای که توی بعد انسانی فرو میره قطعا تبعید شده و تنها فرشته ای که تبعید شد و به دلایلی جون داد گابریل بوده و اینکه چجوری تونسته هانیل رو پنهان کنه تا نکشنش از زیرکی خاص خودش بوده!

تایید کردم و نگاهی به هانیلی که اشک میریخت کردم و با نگاهی به شکمش و با پوزخندی گفتم:
اون ووروجک بهت راه و چاه همه چیز رو یاد میده...به قدری باهوشه که حتی جلوتر از خودت میدونست از چه نژاد و تباری هستی و چه نیرویی داری...اون پاسخ تموم سوالاته بی جواب توی ذهنه هر شخص و موجود گمراهی هست!

اشکی که روی صورتش چکید به رنگ رز های سرخ بود و دقیقا عین مادرش!
لبخندی با دلتنگی روی لبام نشست و اشکش رو پس زدم که رد سرخ روی صورت لطیفش از گرمای دست هام افتاد و گفت:
گابریل کجاست؟!

اخمی جایگزین لبخندم شد و رو به آگارس گفتم:
نمیخوام تا بعد از به دنیا اومدن این بچه کسی این قصر رو ترک کنه...

خواستم برم که یهو از بازوم گرفت و با گریه گفت:
مادرم کجاست؟!

نگاهی سراسر خشم به این جسارتش کردم.
آگارس سریع دستش رو گرفت و ازم جداش کرد و گفت:
بهتره دیگه بری پدر!

همون پسر کوچولویی که یه روزی از آتش میترسید و کلی تلاش کرده بود تا به قدرت دست زدن بهش برسه رو به روم با اقتدار وایساده بود و از عروسش دفاع میکرد؟!

لبخندی تحسین برانگیز بهش نشون دادم و زدم روی دوشش و گفتم:
خوشحالم پسری مثه تو دارم آگارس!

🆚competition with the devil👹Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang