🆚23👹

187 33 2
                                    


👹آگارس👹

بوسه هام رو روی گردنش نشوندم و رفته رفته پایین تر رفتم و سینه هاش رو از بوسه های داغم سرخ کردم و وقتی به شکمش رسوندم و روی شکمش رو با مکشی بوسیدم و گازی از پوست و گوشت جمع شده میون لبام زدم هق زد و نالیدم و دست روی شکمش گذاشت.

بوسه ی دیگه ای میون رد گاز و دندون هام نشوندم که گفت:
درد...آههه...

یه آن جیغی کشید که برای اولین بار حسابی نگران شدم!

یهویی سرش به سمتی خم شد و عوق زد!
خون بالا میاورد و این واقعا ترسناک بود!

دست روی شکمش گذاشتم.
میدونستم بارداری فرزند و ولیعهد شیطان سخته و حتی مادرم که خوده شیطان بود کلی عذاب کشیده بود!
میخواستم وردی بخونم تا کمی اون شیطون کوچولو رو آروم کنم.
چشم بستم و تمرکز کردم اما چیزی رو دیدم که نباید!

دنیایی میون اجنه ها و فرشته ها!
نیمی از وجودش سفید و نیمی سیاه بود!
واقعا عجیب بود و تا به حال چنین چیزی رو ندیده بودم!
اون نگهبان حدس هایی زده بود و اشاره کرده بود که بارداری یه فرشته از شیطان نمیتونه چیز خوبی از آب دربیاد!

به چهره ی هانیل که سرخ شده بود چشم دوختم.
بیخیال افکارم شدم و ورد رو خوندم.
یه آن همه چیز آروم شد!

هانیل شوکه نگاهم کرد و گفت:
تو...تو هم دیدیش؟!

از دو طرف صورت رنگ پریده و ترسیده اش گرفتم.
بهش حق میدادم دیدن چنین چیز وحشتناکی قابل هضم نبود!
اشک هاش چکید و گفت:
اون...هق...اون...هق...هم شیطانه...هق...هم فرشته؟!

واقعا میلرزید.
همهمون میدونستیم چنین شخصیتی یه بار زاده شده و تموم نسل ها رو سرنگون کرده!
همهمون میدونستیم که چیز خوبی در انتظارمون نیست!

روی پیشونیش رو بوسیدم و توی بغلم کشیدمش.
یه آن تغییر کرده بودم و فقط میخواستم آرومش کنم تا کمی فکر کنم!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now