🆚15👹

214 36 4
                                    

🌈راوی🌈

توی تب داشت میسوخت!
میدونست اگه همینجوری رها بشه و نتونه کام بشه قطعا جونش به خطر میوفته!

نمیتونست آروم بگیره و مدام بدنش منقبض میشد و تکون میخورد.
ملافه ی خنک زیر تنش با گرمای بدنش تضاد لذت بخشی ایجاد کرده بود و حالش رو بد تر میکرد.
دیگه نمیتونست جلوی اشک هاش رو بگیره.
اشک هاش روی چونه های خوش تراشش جاری میشد.
دلش میخواست بمیره و توی این وضعیت ناکامی نباشه!

لوسیفر بیرحم ترین بود و توجهی به این حالاتش نمیکرد و مطمئن بود داره توی این وضعیت میبینتش و بهش میخنده و لذت میبره از شکنجه دادن سلول به سلول تنش!

مگه چه گناهی مرتکب شده بود که از بین تموم مرد های اصیل خانوادهشون باید هدیه ای برای مردی شیطانی میشد؟!
هیچ وقت خانواده اش رو بخاطر این بیرحمی نمیبخشید!
هر چقدر هم که لوسیفر رو عاشق خودت بکنی باز هم محاله که ازش زخم نبینی!

اون شیطان بزرگ و آتشین هیچ وقت نمیتونست آتیش درونش رو که پر از خشم و نفرت و دوری از عشق معنویش بود خاموش یا آروم کنه!
زخم زدن نقطه ی کوچیکی از ظلم و شکنجه هاش بود!

یکی از شگرد های شکنجه اش هم این بود که به قدری تو رو خمار و خام خودش میکرد که برای داشتنش درد رو به جون میخریدی!
دقیقا عین همین حالت که بدون هیچ رحمی به تخت بسته شده و رها شده بود!
قطعا حتی اگه میلی به هم آغوشی باهاش هم نداشته باشی اونقدری بدنت و سلول های وجودش نبض نیاز به تن گرفتن که بدون هیچ مقاومتی بخوای که لمست کنه!

وقتی بعد از مدت ها انتظار وارد اتاق شد.
چشم بست تا نبینه نگاه های پر از طعنه و تحقیرش رو!
صدای گام هاش رو میشنید که بهش نزدیک و نزدیک تر میشد.
قلبش بیشتر از همیشه به تپش افتاد.
جوری میزد که میخولست از توی قفسه ی سینه اش بیرون بزنه و حتی به پرواز دربیاد!

وقتی گرمای بدنش به پوست ملتهبش برخورد کرد لب روی لباش کوبید تا صدایی از ناله یا حتی سوختگی پوست ظریفش از میون لباش درنیاد!

لوسیفر به این همه مقاومت معشوقه ی دوست داشتنیش خندید و دست سمت چونه ی استخوونیش برد و میون انگشت هاش فشرد و لب زد:
تلاشت قابل تحسینه اما میدونی که به راحتی میتونم کاری کنم تا هر وقت بخوام برام ناله کنی شاهزاده ی زیبای من!

بعد از حرفش انگشت اشاره اش رو از روی لباش به حرکت درآورد.
طول گردن رو طی کرد.
رازیل تنها با برخورد نوک انگشتش به نیپل صورتیش آهی سر داد و بدنش به شدت منقبض شد.
این همه مدت ارضا نشدن داشت کلافه اش میکرد.
لوسیفر با لذت لبخند زد و انگشتش رو پایین تر برد و همینجور به صدای ناله های  دلنشینش گوش سپرد.

وقتی به پایین تنه ی برآمده اش رسید بدون ملایمتی میون انگشت هاش فشرد و رازیل به یکباره با ناله ی بلندی خالی و رها شد!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now