🆚101👹

70 10 0
                                    


🔥لوسیفر🔥

زیادی ظریف بود.
کوچیکترین فشاری که بهش میاوردی پس میوفتاد و از حال میرفت.

با چشای نمدار بهم چشم دوخت.
تارهای نازک موهاش رو پشت گوشش بردم.
وقتی چشم ازم گرفت اخم ظریفی روی پیشونیش نشسته بود.
دلخور بود!

لبخند کجی روی لبام نشست.
آروم خندیدم و از چونه اش گرفتم و سرش رو بالا آوردم و لب زدم:
مثه اینکه عروس زیبای من آرومیم رو تا دیده جرعت پیدا کرده که قهر منه...هوم؟!

نیم نگاهی بهم انداخت و دوباره چشم ازم گرفت و آروم لب زد:
میدونستی خیلی خودخواهی لوسیفر؟!

اخم عمیقی میون پیشونیم نشست.
چشم غره ای برام رفت و برگشت تا بره.
چند قدمی ازم دور نشده بود که از بازوش گرفتم و کشیدمش سمت خودم.

با همون اخم اما همراه ترسی بهم چشم دوخت.
با جدیت لب زدم:
میدونی که خوشم نمیاد به گذشته ات فکر کنی؟!

با حرص به دستم چنگ زد تا بازوی اسیر شده اش رو رها کنم اما محکم تر گرفتمش که اشکی روی صورتش چکید و نالید و گفت:
دبگه نمیتونم ساکت باشم...هق...دیگه نمیخوام تحمل کنم...هق...از متنفرم...هق...از این زندگی که توش حق انتخابی ندارم متنفرم...هق...من فقط یه بچه بودم...هق...چطور دلت اومد از خانواده ام دورم کنی...هق...

پر بود زیادی هم پر بود!
آتش فشانی که روی دلش نشسته بود بالاخره فوران کرد!
بعد از میکائیل تنها کسی که تونست نوری بشه توی تاریکی وجودم رازیل بود!
همون پسر بچه ی معصومی که وقتی هر بار نگاهش میکردم قلب آتشینم که هر مظلومی رو به راحتی میسوزوند آروم گرفت!
میخواست زندگی کنه و مراقب خانواده اش باشه!

مشت های پی در پی اش رو به سینه ام زد و گفت:
بزن دیگه...چرا نمیزنیم...هر وقت بیجا حرف بزنم کاری میکنی که هزاران بار آرزوی مرگ کنم...هق...هق...بزنننن...

از مچ هر دو دستش گرفتم.
دست هاش برای بدن آهنین من زیادی ظریف بود و با همین چند ضربه کبود شده بود!
خیره به چشای نمدارش سمت لبام بردم و بوسیدم و بغلش کردم.
دیگه بهانه نگرفت و خودش رو یهم سپرد.
روی موهاش رو نوازش کردم و از روی زمین بلندش کردم.
وردی دم گوشش خوندم و کاری کردم به خواب بره.
میخواستم کمی آروم بشه تا باهاش حرف بزنم و آرومش کنم!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now