🆚14👹

248 36 11
                                    


💠رازیل💠

گوشت گردنم رو عین خوراکی میجویید و خونی که از میون شکاف زخمش جاری میشد رو می مکید و مینوشید.

کنترلی روی اشک هام نداشتم و پی در پی جاری میشدن.
وقتی اون چشای به خون نشسته رو دیدم و جری شدنش رو با حرارت داغ بدنش حس کردم چشم بسته و منتظر در هم شکستن خودم شدم!

هیچ وقت از هیچی نمیگذشت و برای هر کاره اشتباهی تنبیه بالایی در نظر میگرفت!

میدونستم التماس کردم و تقلا کردن فایده ای نداره اما راهی جز اینکار برای کمی بخشش و رهایی از دستش نداشتم!

به بازوش چنگ زدم و با ضجه لب زدم:
ارباب...هق...ارباب خواهش میکنم...هق...کمی رحم کنین...هق...هق...هق...

🌈راوی🌈

خندید و کمی ازم دور شد و لبایی که به خونم آغشته شده بود رو زبون زد و گفت:
چطور میتونم از شاهزاده ی خوش طعم و زیبایی که توی چنگ هام اسیره و تحت فرمانمه اونم تو حالتی که داره برای کمی رهایی تمنا میکنه بگذرم؟!مگه نمیدونی اربابت چقدر از به اسارت کشیدن خوشش میاد؟!

خونی که ازش میرفت داشت جونش رو میگرفت.
ظرافت بدنش تحمل این درد ها رو نداشت و زودی بیحال و بیجون میشد.
حتی دیگه اشک ریختن هم سخت شده بود!

وقتی راه فراری ندید اسارت رو با تموم وجودش پذیرفت و از دو طرف صورت هیولایی که براش حکم کل زندگیش رو داشت گرفت و لباش رو روی لباش گذاشت.
سوختن لباش رو با ناله و مون گریه کردن تحمل کرد و لوسیفر لبخندی پنهانی پشت سرش نمایان شد!
اون عاشق بود!
عاشق این همه زیبایی و شجاعت!
چی میشد اگه کمی ملایم تر با معشوقه اش معاشقه میکرد؟

لباش رو به آروم روی لبای متورم شده از التهاب به حرکت درآورد.
به آروم سر در گردنش فرو برد و رد خون رو تنها با خوندن وردی و بعد هاه کردنی از بین برد و بوسه ای روی سفیدی گردنش نشوند.

رازیل با ناز دست هاش رو سمت گردنش برد و با چشایی که مروارید ازش میچکید بهش خیره شد.
دوباره لب روی لباش کوبید و اون سرخی کشیده رو بوسید و دست های کلفت و تنومندش رو بین پاهای زیبای زندگیش برد و برخلاف میل باطنش که ملایمت رو خواستار بود چنگی ازش گرفت و ناله ی پسرک و بعد نفس نفس زندنش از درد رو درآورد!

رازیل دندون توی بازوش فرو برد و با عجز لب زد:
آییی...آههه...لوسیفر...

از فکش گرفت.
هر وقت اسمش رو با صدای پر از ظرافتش صدا میکرد دیوونه اش میکرد و دیگه کنترلی روی کار هاش نداشت!
بوسه ای از لباش شکار کرد و عضو سخت شده اش رو رها کرد و دست هاش رو به تخت بست.

از روی تخت پایین رفت.
رازیل نیمه ارضا و خواستار ارضا شدن توی تخت غلت خورد و پر از ناز نالید.
لوسیفر انگشتش رو روی بدن برهنه اش کشید و نوک عضوش رو مالید که بدنش به شدت منقبض شد.

به چشای خمار و عجز جسمش خیره شد و پوزخندی زد و لب زد:
چطوره چند لحظه ای ارضا نشی و تشنه بمونی تا هیچ وقت اربابت رو کوچیک نشماری!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now