🆚85👹

98 11 0
                                    

🔥لوسیفر🔥

اینطور که بوش میومد این دو تا بعد بزرگ شدنشون و روی پاهاشون وایسادن قراره آرامش رو به طور کامل ازمون بگیرن!

سمت هر دوشون رفتم و با اخمی به هر دوشون چشم دوختم.
لاویس با ناز چشم ازم گرفت.
آندراس اما جسورانه بهم چشم دوخت و با پوزخندی گفت:
فکر نکن ازت میترسم...حرف اول و آخرم همینه...کاری به مادرم نداشته باش!

با خشم به گستاخیش چشم دوختم و خواستم از گردنش بگیرم که یهو جشم ظریفی بینمون جا گرفت و آندراس رو به آغوش کشید و گفت:
توروخدا بسه...بخاطر من دعوا نکنین!

آگارس عصبی لب زد:
پدر اینکه ساکتم نشونه ی این نیست که موافق نظرت هستم...

نگاهی به آگارس کردم و با پوزخندی گفتم:
هه... با اینکه هم عروست و هم پسرت از قوانین این قصر تبعیت نمیکنن موافقی؟!

با حرص داد زد:
اونا خانواده ی من هستن...نمیزارم دست کسی بهشون برسه...خودت هم دیدی که توی این مدت هر ضربه ای که خواستی به فرشته ی من بزنی روی تن من نشست و نزاشتم دستت بهش بخوره...دست کسی جز خودم نباید بهش بخوره...این حرف اول و آخر منه...تموم!

نگاه پر تحسینی بهش کردم.
نمیخواستم بیشتر از این ادامه بدیم.
نمیخواستم چیزی بشه که نباید.
خودش هم میدونست لوسیفر با یه اراده ی کوچیک میتونست تموم این قصر و اهالی توش رو از بین ببره اما بحث بحث نشون دادن قدرت بود!

قدرتی که نباید کمتر از خدا و فرشتگان دنیای دیگه میشد!

تنها سکوتی کردم و با لبخندی گفتم:
هر بار که امتحانت میکنم سربلندتر از قبل جلوم ظاهر میشی...اینکه نشون میدی از جونت هم برای خانواده ات میزاری یعنی لایق تخت لوسیفر هستی!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now