_همون گیتاریه که پسندیدی!
_درسته
_امروز خوب کوکش کردی بندانگشتی؟
_سی
مِرا با لهجهی ایتالیاییای که به تازگی کمی ازش رو یاد گرفته بود همراه لبخندی کوچیک جواب داد و دامنش رو روی پاهاش که از مبل آویزون بود ، مرتب کرد.
_اما بذار خودم هم امتحان کنم بندانگشتی!
با چند حرکت انگشتان زمختش رو روی سیم های گیتار کشید
_اومم! خوب کارت رو بلدی بندانگشتی عمو! همهی آهنگ رو یادته پرنسس؟
_سی
_نظرت چیه هرچه زودتر همه رو متعجب کنی پرنسس؟
مرا خندهی ریزی کرد و دستش رو روی دامن پیراهنش رها کرد
_حاضری نخود؟
_سی
مرا با چند سرفهی آروم و کوتاه صداش رو صاف کرد و نفس عمیقی کشید؛ سالوادور بدون اتلاف وقت دست هاش رو روی سیم های گیتار با حرکتی ملایم رقصوند.《Well , I've heard there was a secret chord》
《That David played, and it pleased the Lord》
《But you don't really care for music, do ya?》
《Well, it goes like this, the fourth, the fifth?》
《The minor fall, the major lift》
《The baffled king composin , Hallelujah》
《Hallelujah, Hallelujah》
《Hallelujah, Hallelujah》
《La fede mia mi abbandonò》
《Si perse, ma si ritrovò》
《Perché smarrito sempre la cercai》
《Bellezza, incanto e nostalgia》
《Ferirono la mente mia》
《Che in lacrime gridava un , Hallelujah》
《Hallelujah, Hallelujah》
《Hallelujah, Hallelujah》
《Il santo nome tuo dirò》
《Un nome che ormai non ho》
《Paura che risuoni dentro me》
《Di luce esplode la poesia》
《Come una sacra sinfonia》
《Che intona per il mondo , Hallelujah》
《Hallelujah, Hallelujah》
《Hallelujah, Hallelujah》
《Hallelujah, Hallelujah》
《Hallelujah, Hallelujah》
《I did my best, it wasn't much》
《I couldn't feel, so I tried to touch》
《I told the truth, I didn't come to fool ya!》
《And even though it all went wrong》
《I'll stand before the lord of song》
《With nothing on my tongue but , hallelujah》
《Hallelujah, Hallelujah》
《Hallelujah, Hallelujah》
《Hallelujah, Hallelujah》
《Hallelujah, Hallelujah》
《Hallelujah, Hallelujah》با تموم شدن آهنگ اولین کسی که شروع کرد به دست زدن آندره ای بود که یک شونه ش رو به دیوار تکیه داده بود و با عشق، محکم کف دو دستش رو بهم می کوبید. جونگکوک دست تهیونگ رو رها کرد و روی دو پا نشست و آغوشش رو به روی مِرایی که سمتششون می دویید باز کرد. با فرو رفتن جسمِ کوچولوی دخترش بین بازوهاش خوشحال، از جا بلند شد و دختر بامزه ش رو تو هوا چرخوند.
تهیونگ با لبخند جونگکوک رو به همراهِ مِرا به آغوش کشید و با نگاهی به آندره ی دست به سینه و سالوادوری که هنوز پشت میکروفون نشسته بود و باقیِ حضار چرخوند و با دلخوشی چشم هاش رو بست...!
یک ساعتی از وقتی که مرا دو پدرش رو به طرز غافلگیرکنندهای ، با صدای زیباش متحیر کرده بود میگذشت. حتی ثانیهای از بغل گرم تهیونگ پایین نیومده بود و حالا روی شانهی پهنش به خوابی عمیق مهمان شده بود. ساعت نزدیک به یازده شب بود و مهمانها یکی یکی درحال خداحافظی کردن بودن.
صدای ملایم موسیقی هرگز از پسزمینهی گفتوگوهاشون قطع نشد. تهیونگی کت سفیدش رو درآورده بود و مِرای به خواب رفته رو در آغوش داشت در کنار جونگکوکی که بهنظر می رسید کمی مست باشه ایستاده بود و با مهمانها خداحافظی میکرد.
YOU ARE READING
UnConscious | VKOOK
Fanfictionمَدهوش🃏 تهیونگ یک نویسنده ی مشهور با اسم هنریِ (آدرین هرلسون) که با دخترِ 6 ساله ش، مِرا که یادگار از همسرِ عزیزش جونگکوکه زندگی میکنه. عشقی که شش سال پیش طیِ یک تصادف جاده ایِ عمدی و سقوطش به ته دره ی عمیقِ پشت جنگل های کاج، فوت شده. حالا چی می...