تهیونگ دستش رو دور شونهی جیهوپ انداخت و همونطور که سعی میکرد خنده روی لب هاش بنشونه، از سرویس بیرون زد. بدون توجه به اطراف، سمت میز همیشگی راه افتاد و به شوخی پشتِ جیهوپ کوبید.
- بفرمایید، این هم از آقای جیهوپ!
تهیونگ با خنده گفت و چشمش روی پسرِ قد بلند و جذابی قفل شد که بالای سر مِرا ایستاده بود و موهاش رو دست میکشید، شناختنش کارِ راحتی بود. اون این قد و هیکل رو با چاشنی موهای خرمایی رو خوب میشناخت!
-نیک؟!
نیک دست از بازی کردن با گردنبند دورِ گردنش کشید و نگاه پر عشقش رو از صورتِ بانمک مِرا گرفت و با دلخوری سمتِ تهیونگ برگشت.
-آدریَن، مگه اینکه تصادفی ببینمت؛ یه سر بهم نمیزنی بازم معرفتِ دختر کوچولوی دوست داشتنیت.
دستش رو با اخم کمرنگی سمت تهیونگ دراز کرد و در عوض تهیونگ باخنده، انگشت های کشیدهی نیک رو لای انگشت های ظریف خودش جا داد.
-این حرف رو نزن نیک، درگیرِ کتابِ جدیدم بودم فرصت نشد بیام ببینمت، جشن امضا و کارای انتشاراتی گرفتن صدتا برگه و سند از اینور اونور برای چاپ و این چیزا. وگرنه میشه من مردِ به این آقایی رو از خاطر ببرم؟!
نیک با مشتِ نمایشی، آروم به شکمِ تهیونگ کوبید و با محبتی که با اخمِ الکی چند ثانیه پیش غریبه بود با حس برادرانهای بغلش کرد.
- کتابت رو خریدم، سرِ فرصت حتما باید برام امضاش کنی وگرنه قهر میکنم.
- حتما امضا میکنم، بذار به بقیه معرفیت کنم! اینم همون رفیق قدیمی من که همه به اسم مستعار جیهوپ افسانهای میشناسن؛ دوستِ نقاشم که همیشه تعریفش رو میکردم.
نیک از تهیونگ جدا شد و با احترام در حالی که جلوی جیهوپ خم شده بود، دستش رو گرفت.
-اوه خدایا، دلم خیلی میخواست از نزدیک ببینمت. بالاخره بعد از کلی تعریف شنیدن از بقیه، فرصت کردم خودت رو ببینم. پسر، خبرِ گالریِ نقاشیت مثلِ بمب ترکیده، من حتما میام رو حضور من حساب باز کن!این روزا کم پیش میاد یه گالریِ معرکهی نقاشی به تورت بخوره...! الانی که هنرمندای خوب دارن به تاریخ میپیوندن.
- لطف داری، خوشحال میشم اگه بیای رفیق.
تهیونگ لبخندی زد و بعد به جیمین اشاره کرد که حتی با چشم های خون افتاده و موهای بهم ریختهش، باز هم چهرهی زیبا و دلنشینی داشت.
- احتمالا جیمین رو هم همراهِ مِرا دیده باشی.
نیک با شوخی دستش رو روی لپ نرم جیمین کشید و سرتکون داد.
YOU ARE READING
UnConscious | VKOOK
Fanfictionمَدهوش🃏 تهیونگ یک نویسنده ی مشهور با اسم هنریِ (آدرین هرلسون) که با دخترِ 6 ساله ش، مِرا که یادگار از همسرِ عزیزش جونگکوکه زندگی میکنه. عشقی که شش سال پیش طیِ یک تصادف جاده ایِ عمدی و سقوطش به ته دره ی عمیقِ پشت جنگل های کاج، فوت شده. حالا چی می...