Part 38🎭

2.1K 319 115
                                    

آسمون درست مثلِ خاکستر سیگارِ رها شده روی نیمکت چوبی، تیره بود. کمی متمایل به باران...! ابرهای دودخورده با ریه ای خسته و سینه ای زخم شده از فرطِ تاریکی، خس خس کنان راهِ نگاه ماه رو گرفته بودن؛ ماهی که چند شبی بود حسرت یک دل سیر تماشا کردنِ پاریس رو داشت اما بازهم بی دلخوری به صدای سرفه ی ابرها گوش می داد و موی نم دارِ ستاره هاش رو می بافید.
فیلترِ سیگارش رو زیر کفش براقش له کرد و دست هایی که از سرما ذق ذق می کردن رو توی جیبش گذاشت، حالِ عجیبی داشت. بحثِ حس ناشناخته ای بود با چمدانی بزرگ، که بی دعوت به قلبش اومده بود. نمی شد گفت قلبش از رسیدن مهمون ناخوندش خوشحال بود، اما دلشورگی، دلمردگی، دلگیری وجودش چرا...
نفسِ عمیقی کشید و روی پنجه ی پا چرخید و به داخل برگشت. عمارت بزرگ میلر که معماریِ شیک و سلطنتی ای داشت به یک باغ زمستانی تبدیل شده بود؛ پله های دو سرِ عمارت با پیچیده شدن ساقه ی گل های منجمد تزئین شده بود. تو فضای بین میزهای گرد که برای مهمان ها آماده شده بود تعداد آدم برفی زیبا چیده شده بود که دیدنشون زیر یک سقف بسته احساس جالبی رو منعکس می کرد. جونگکوک نگاهش رو از گلدونِ و تنگ ماهیِ یخ زده ی روی میز گرفت و به لوسرِ بالای سرشون داد که قندیل های یخی مصنوعی ازشون آویزون بود. این تجملات، فی الواقع خیلی زیاد تر از حد توان درک انسانی بود. برای رونمایی از مجموعه ی زمستانه و این حد از تشریفات؟! هرچند نمی شد منکرِ اهمیت این شو در عرصه ی مد امسال شد. بین جوزف و تهیونگ یک صندلی خالی مونده بود که اون رو با لبخندی ملیح صدا می زد در حالی که سعی می کرد لباس بلند خانم هارو له نکنه راهش رو باز کرد و خودش رو به همسرِ دوست داشتنیش رسوند که دورو اطراف رو با چشم های نگرانش دنبالِ اون می گشت. کنارش نشست و بی فکر تو آغوشش فرو رفت، تهیونگ که انتظار این حرکت رو از جونگکوک مغرورش نداشت به بوسه ی عمیقی روی پیشونیش اکتفا کرد و دست های سردش رو به نوازشی گرم از جانب انگشت های دستش مهمون کرد.

با صدای سرفه های احمقانه ی که تو فضا پیچید همه سر جای خودشون نشستن و سکوت خفقان آوری رو با ضرب و زور، تنِ ثانیه هاشون پوشوندن. مردی که با میکروفون روی سن ایستاده بود با لبخندی که یکی از معیار های انتخابش برای مدیریت این شو بود جلو اومد و در حالی که تو کت شلوار خوش دوختش می درخشید با لحن قاطع و صدایی بلند چند قدمی جلو تر اومد.

-سلام. به شوی زمستانه ی ما خوش آمدید. برای ما افتخار بزرگیه که در خدمت شما عزیزانِ محترم باشیم. امروز ما و تک به تک اعضای تیمِ موسیو میلر عزیز تمام توان و تلاشی که در طی ماه های گذشته خرج کردیم رو به نگاه زیبای شما تقدیم می کنیم و با تمام وجود ریشه ی یک آرزو رو روی قلبمون آب می دیم؛ اینکه شما بعد از اتمام این شو یک لبخند رضایتمند و خارق العاده رو به چهره ی دلرباتون سنجاق کنید...
می دونید زیبایی یک لباس چیه؟ درسته رنگ نگاه اونی که تماشاش می کنه و چه سر انجامی خواهد داشت این شبی که رنگ نگاه همه توام با محبتی دوست داشتنیست. و یک خبر خوب در پس حس خوبِ حضورتون؛ امروز قرارِ مدل های جدید کمپانی رو بهتون معرفی کنیم، پس خانم ها و آقایان روی صندلیتون بشینید، پا روی پا بندازید، نوشیدنیتون رو لای انگشت هاتون بچرخونید چون قراره بدجوری میخکوب بشید...
آه راستی داشت یادم می رفت، من منتظر لبخند رضایتمندتون هستم.

UnConscious | VKOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora