Part 19🎭

3K 369 84
                                    

بعد از ضربه‌ی وارد شده به دستش که نتیجه‌ی شکستگی رو در پی داشت، با چشم هایی که از شدت عصبانیت قرمز شده بودن به مرد نفرت انگیز مقابلش که به این حال و روز انداخته بود، نگاه می‌کرد. کسی نبود به این زودی زمین بخوره و به راحتی شکست رو قبول کنه، این شرایط برای روحیه‌ی خشن و احساساتی که دائما صدای افراد کشته شده رو فریاد می‌زد و از شکنجه هایی که دیده، لذت کافی رو برده بود، این سقوطش چیزی نبود که بخواد قبولش کنه. باید یه کاری می‌کرد.

دستش رو روی کمرِ شلوارش کشید و دسته ی اسلحه ش رو لمس کرد. شلیک کردن با دست چپ کمی سخت بنظر می رسید اما بی اهمیت تر از چیزی بود که بهش اهمیت بده. سریعا اسلحه ش رو بیرون کشید و سمتِ جونگکوک گرفت. مردمی که گوشه کنار ایستاده بود با دیدن اسلحه هینی کشیدن اما وقتی پای صاحب کیک بوکسینگ جمجمه وسط میومد کسی حق دخالت نداشت.

-اشتباهت بزرگ بود..
سه
دو
یک

شمارش معکوس نگاهش به پایان رسید و لحظه ی بعد سکوت شب، با فغانِ خشابی که جای خالیِ فشنگش رو حس می کرد،پر شد
نگاه تلخ و برنده ی کوک مثل تیغ زهرآگینی روی روحِ کثیف مردی که تقاص دست شکسته ش رو با کشیدنِ ماشه ی اسلحه ش گرفته بود، خراشیده می شد.
درد مثلِ هجوم ویروس کشنده ای به لشکر سلول های بدنش زیر پوست تنش، میخزید و لحظه به لحظه نفس کشیدن رو براش سخت تر می کرد. سُر خوردن قطرات مایع لزجی که بدون نگاه کردن بهش هم غلظت سرخیش رو بلد بود رو قسمتی از تیشرتِ خاکستریش رو نقاشی کرده بود.
زبونش رو روی لبش کشید و در حالی که سخت در برابر روی هم افتادنِ مژه های بلند و دلتنگش، تلاش میکرد پوزخند پهلو شکسته ای تحویل مرد داد.

-و اشتباهِ تو بزرگ تر

صدای ماشین های پلیس توی گوش هاشون پیچید، مثل اینکه وقتِ رفتن بود. تهیونگ منگ در حالی که با آستین خون صورتش رو پاک میکرد با شنیدن صدای اسلحه از جاش پرید. کمی تار می دید اما تاری چیزی نبود که بتونه لباس خاکستری آغشته به خون کوک رو پنهون کنه . با نگرانی سمت کوک رفت و دستش رو روی زخمش فشار داد.
-بیا بریم عشقم تیر خوردی، زود باش...
کوک سر تکون داد و با تهیونگ همراه شد در حالی که نگاهش رو از چشم های خون گرفته ی جمجمه ای که به شاگرداش تکیه داده بود نمی گرفت.
وقتی ماشین های پلیس رسیدن پشتش رو به اونها کرد و لای جمعیت گم شد.

"حالا که میتونستی باید منو می کشتی، چون بعد این آرزوی کشتنم به دلت میمونه "


خیابان سنت ژرمن_ منطقه ی ششم پاریس.

-اینم از داروهات، لطفا هرچیزی رو که گفتم رعایت کن

جونگکوک چشم هاش رو بسته بود و بی توجه به دختری که مشغول توضیح وضعیت حیاتش بود، نقشه هاش رو مرور می کرد. دختر که آشنایی کاملی با اخلاقِ منزوی و سردِ کوک داشت، آرامبخشی بهش تزریق کرد و روبه روی پنجره ایستاد.

UnConscious | VKOOKWhere stories live. Discover now