Part 2🃏

6.5K 772 292
                                    

-بابا... بابا... بابایی؟

دستِ مشت شده ی ملتمسِ مِرا که به پارچه ی شلوارِ مشکیش بند شده بود مثلِ بندِ نامرئی اون رو از آغوش فکر تلخی که گریبان گیرش شده بود، بیرون کشید. سرش رو پایین گرفت و از پشتِ پرده ی اشک به دخترِ نگرانش نگاه کرد که از رویا رویی با اشک هایی که پدرش همیشه از نگاه پر از شیطنش پنهان میکرد، دست و پاش رو گم کرده بود.

- میشه یه لحظه روی زانوهات بشینی بابا؟

نفسِ خسته ای کشید وبی حرف روی زانو نشست، مِرا دستش رو روی صورتِ خیسش نشوند و با دقت اشک هاش رو پاک کرد. دلش نمیخواست اشک هاش رو ببینه، یا شاید هم دلش نمیخواست کسِ دیگه غمای مرواریدی پدرش رو با نگاهش دنبال کنه.

-بابای قشنگم گریه نکن، بقیه که نمیدونن تو یه هنرمندِ با احساسی. فکر میکنن ضعیفی که داری گریه میکنی!

تهیونگ سر روی شونه ی کوچولوی مِرا گذاشت و چشماش رو بست و حرفی که هیچوقت به زبون نیاورده بود رو برای بارِ هزارم تو قلبش مرور کرد!

"چقدر تلخ، که قهرمانِ زندگیت پراز خستگی شده"

-باشه عسلِ بابا، دیگه گریه نمیکنم.

مِرا با دست های کوچیکش سرِ تهیونگ رو تو آغوش گرفت و روی موهاش رو بوسید.

-بابایی توهم این نقاشی رو دوسداری که سرش احساساتی شدی نه؟ جیمین هیونگ بهم گفته بود بابا کوکی هم این نقاشی رو خیلی دوسداشته، اما بهم نگفت چرا؟

تو بهم میگی؟

نا محسوس اشک های جدیدی که روی صورتش سر خورده بود رو پاک کرد و سر از رو شونه ی مِرا برداشت

- میگم دخترم، سرِ یه فرصت مناسب حتما بهت میگم!

- هی پرنسس؟ هوسوک اونجا منتظرته بری پیشش؛ گفت بهت بگم "به وقتِ گلِ سرخ"

مِرا که فقط خودش میفهمید معنیِ جمله ی به وقت گل سرخ چیه صورتِ تهیونگ رو بوسید و با ذوق دنبالِ جیهوپ دویید. جیمین که از رفتنش خیالش راحت شده بود دستش رو سمتِ تهیونگ دراز کرد.

-بلندشو پسر، بلندشو خودتو جمع کن که همه دارن نگاهت میکنن!

دستی که سمتش دراز شده بود رو گرفت و به سختی از زمینی که باهاش یکی شده بود، جدا شد.

-اون بینِ اینهمه نقاشی چرا باید این نقاشی رو دوست داشته باشه؟ آخه چرا این نقاشی؟ وقتی 8000 تا اثر مختلف روی این دیوارا جا خوش کرده. اون چرا از این یکی خوشش اومده؟

-نمیدونم!

تهیونگ بی توجه به "نمیدونمِ" آروم جیمین، جوری که انگار تمامِ مدت با خودش حرف زده باشه، دستش رو سمتِ تابلوی دیوارکوب شده ی مقابلش بلند کرد که دست گرمی روی شونه ش نشست.

UnConscious | VKOOKWhere stories live. Discover now