Part 52🎭

2.4K 283 117
                                    

_لبهای من سالهاست که بنامت شده فرشته مرگم!

جونگکوک  که با لبخند شیرینش دل تهیونگ رو می برد قبل از اینکه بین هیاهوی صداهای برخورد وحشیانه ی بدن هاشون باهم، جوابِ جمله ی تهیونگ رو بده با صدای مهیبی جا به جا شد و با چشم های گشاد از ترس به همسرش خیره شد و تهیونگی که با گوشه ی چشم پشتشون رو پاییده بود با خنده زمزمه کرد:

_فکر کنم پایه ی این تختم شکست...!

..
..
..

نگاهِ خورشید ناپولی که از قاب چوبی پنجره ی کلبه، روی مژه های سیاه و بلندش که به شکل زیبایی تو آغوش هم گم شده بودن، تابیده می شد خبر از اتمام شبِ قرمز مورد علاقش می داد. حس گرمی روی پوستِ ظریفش در جریان بود و این جریانِ گرم متعلق به هنرنماییِ لب های خوش رنگ تهیونگ بود که با خوش ذوقی روی چال کمرش می  لغزید. بوسه هایی کوتاه اما پی در پی و بی وقفه ی تهیونگ بی هیچ چشم داشتی از قوسِ کمر جونگکوک به مهره های ستون فقراتش، از خط مهره هاش به پشت گردنش رسید و درست در چند سانتی متریِ لاله ی گوشش به زمزمه ی شیرین بدل شد.

_بون ژورنو آنجلو"buongiorno angelo"

کمی بدنش رو تکون داد و با لبخندی که کم از شیرینیِ عسل نداشت دست های کرختش رو با چشم های بسته تو هوا تکون چرخوند و با لمسِ تار موهای بی رحمی که قلبش رو به یغما برده بود به التماسِ انگشت های ظریفش پاسخ داد.  در حالی که به شکل دلربایی چینی به بینیش داده بود سرش رو کمی جا به جا کرد تا تار موهای سرخوش تهیونگ رو که  قلقلکش می داد عقب بزنه؛ خواب آلود با لبِ غنچه شده بونژورنو" ای گفت.

_درد داری عشقم؟

پتویی که داخل مشتش محبوس کرده بود رو با حوصله ای  توام با عشق جا به جا کرد و تنِ برهنه ی جونگکوک رو پوشوند. با لبخند عمیقی  دستش رو کمی جا به جا کرد و به نوازشِ کمر باریکش پرداخت. با صدای خواب آلودش هِمی گفت و تن کرختش رو بیشتر به بدن برهنه ی تهیونگ چسبوند.

_دردت به عمرِ من . نمیخوای بهشت چشمات رو برام باز کنی؟!
بوسه ای روی موهای ابریشمی سیاهِ جونگکوکش نشوند و دست به سینه به تماشای اثر زیبای چهره ی همسرش پرداخت.
با دیدن چهره ی معصوم و خواب آلود جونگکوک که به شیرینی شکات تخته ای روی قلبش ذوب می شد؛ بی طاقت خم شد و دومین بوسه ی عمیقش رو روی نوک بینی جونگکوک نشوند.

_باز کن در بهشت تماشاییت رو، تا کی قراره برای دیدنش منتظرم بذاری؟!

لحن شیفته و صدای دور گه ای که تو دنیای حلزونی گوش هاش می رقصید؛ باعث در هم شکستن آغوش محکم و خوش عطر مژه های سیاهش شد که با زیبایی روی شانه های هم خوابشون برده بود. با چین کمرنگی که به پیشونیش داده بود گوشه ی نگاه بی هدفش رو چرخوند و با اولین چیزی که زمینه ساز خوشحالی دنیاش بود، روبرو شد.  لبهای صورتی ماتِ تهیونگ؛ بزرگترین دارایی این روزهاش...!

UnConscious | VKOOKWhere stories live. Discover now