Part 37🎭

2.2K 328 60
                                    

دو زندانبان با چشم های ریز شده به تهیونگی پی در پی سرفه می کرد و جونگکوکی که بلند می خندید خیره شدن اما عمر نگاهشون چند ثانیه بیشتر نبود چون خنده ی دو مرد باربر براشون اهمیت چندانی نداشت. تهیونگ که می دونست مقصدِ اولشون کجاست با رنگ و رویی قرمز پاش رو روی ترمز کوبید و بعد از بستنِ در بطریش بی حرف از ماشین پایین پرید. حین سرو صدایی که با باز کردن درب های قفل شده ی پشت ماشین ایجاد کرده بود حضور جونگکوک رو کنار خودش احساس کرد که دوباره لیست به دست همراهش ایستاده بود. کوک که میدونست ابراز هر گونه جمله ای به یک مشت محکم، توی صورتش ختم می شه سکوت رو با تخسی بغل گرفت و زیر چشمی چهره ی تهیونگ رو پایید که قسمت قابل توجهیش زیر نور مستقیم خورشید دفن شده بود. بی فکر کلاهش رو از روی سرش برداشت و بی حرف روی سرِ تهیونگ گذاشت که با چشم های ریز شده از ناراحتیِ نور، مشغول ور رفتن با میله ی آهنی ای بود که به شکل فاجعه باری گیر کرده بود. با نشستن سایه روی چشم هاش لبخند نامحسوسی روی لب هاش جون گرفت، لبخندی درست از جنس آیان استنتون؛ بسیار کمرنگ و نیازمند یک میکروسکوب برای دیده شدن...!

آندره که می تونست به لطفِ عینک روی چشم های جونگکوک و گردنبند تهیونگ همه چیز رو ببینه خیره به صفحه ی لپ تاپش سری با تاسف تکون داد.
-به چپ بچرخون، به داخل فشارش بده و همون زمان بیرون بکشش
《 -اولین نقشی که قراره داشته باشید نقش راننده های ماشین باربریِ مواد غذاییِ. ورودتون به زندان از این نقشِ و ادامه ش با نقش های دیگه...》

تهیونگ که می دونست مخاطب حرف های آندره ست میله ی داخل دستش رو به چپ چرخوند و با حالت سردرگمی بهش فشاری وارد کرد و وقتی فضای خالی ایجاد شده رو دید با لبخند بیرونش کشیدش.

-چیکار دارید می کنید؟
-ببخشید درب ماشین یکم مشکل داشت، سخت باز شد .

وهمه ی این هارو در حالی گفت که دو درب آهنی رو باز کرده بود و اجازه ی فرمانرواییِ نگاهی رو روی اجزای صورتش نمی داد. تهیونگ که چهره ی صورتش کاملا نا آشنا با اطرافیان بود کلاهِ جونگکوک رو به خودش برگردوند و تا حد امکان روی صورتش پایین کشید. ممکن بود کسی معمار چند ساله ی زندان رو داخلِ لباس مبدلش بشناسه و این اصلا اتفاق خوبی نبود. دو سبدِ مشخص شده رو به دست گرفتن و به سمتِ لوکیشن خاصی راه افتادن، جایی که دو نفر منتظرشون بودن...!

-سلام
-سلام لوله کش های عزیز

جونگکوک رو به جیمین و جیهوپ که با لباس مخصوص کارشون پشت دیوار ایستاده بودن گفت و از داخل سبد دو دست لباس درست مثل لباس های خودشون رو بیرون کشید و به دست جیمین داد. باید نقش هاشون رو عوض می کردن و جیمین که بر اثر ناشی گری و نداشتن اطلاعات نقش اولش رو با مصیبت ایفا کرده بود با خستگی لباسش رو گرفت و از روی لباس های قبلیش تن زد. اما تهیونگ و کوک بدون زحمتی برای کندن، دستشون رو روی یقه ی لباسشون گذاشتن و با قدرت کمی لباس روییشون رو از خودشون جدا کردن. جوزف uhf که تهیونگ به سمتش گرفته بود رو توی گوشش گذاشت که صدای نا آشنایی رو شنید.

UnConscious | VKOOKWhere stories live. Discover now