Part 24🎭

2.1K 336 62
                                    

-چی میگی؟ ای خدا، تو باز با این آنجلای کچل دست به یقه شدی اومدی سراغ منه بدبخت؟ من اینهمه مسافت ازت دورم بعد تو هنوز سر هر مسئله ای هوس با ناخن گیر عقیم کردن منو میکنی؟ چرا نمیری همین کارارو رو اون شوهرت پیاده کنی؟ اوووو اینکه سوال پرسیدن نداره به خودت لطمه ی مالی و جسمی میخوره. حالا خوبه پسرم، یه ناخن گیر داری باهاش تهدیدم کنی کنجکاوم بدونم دختر بودم میخواستی چی بهم بگی؟
ولم کن میخوام برم هوا بخورم. خدانگهدار

گوشیش رو قطع کرد و خودش رو روی جیمین پرت کرد که تازه از موزه برگشته بود و با خستگی پاهاش رو میمالید. جیمین باخنده به ونتورتی که با لباس های عتیقه ش روش لم داده بود، اشاره کرد.

-چیشده؟
-هیچی ما یه همسایه ی عجوزه داریم هر غلطی بکنه حرصش سر منه بدبخت خالی میشه. هم فضوله، هم چندشه، هم حسوده، هم اخبار شبانگاهیِ محلی. فکر نکنی دروغ میگما. یک شب که مامان و بابام خونه نبودن من با شورت صورتی داشتم تو خونه بپر بپر میکردم و بندو بساطمو میخاریدم که دیدم از لای پرده داره منو نگاه میکنه. فرداش تو محله هر قدمی که برمیداشتم یکی از یه گوشه صدام می زد: شورت صورتی؟ خدا لعنتش کنه تو خونه ی خودمون آسایش نداریم. اصلا شاید من دلم میخواد بکشم پایین ابزار بی استفاده م هوا بخوره سرِ حال بشه. زنیکه ی هیز کچل

جیمین خندید و چشم های خسته ش رو بست تا از سوزششون کم کنه. از اون روزی که کنارِ جیهوپ میخوابید تمام شب حواسش پیِ کابوس های وحشتناکش بود و تقریبا خستگیُ بی خوابی روی کل وجودش سایه انداخته بود.

-حالا واقعا کچله؟؟؟
ونتورت که مثلِ مارمولک له شده زیرِ ماشین سرو ته مشغول نگاه کردن به چهره ی خواب آلود جیمین بود با اطمینانِ کامل سر تکون داد.

-آره، کچله . کلاه گیس میذاره هربارم هوا بادی میشه کلاه گیسشو باد میبره. نمیدونی چند بار شاهد این بودم که کچلیتش ریخته بیرون.

جیهوپ روپوش نقاشیش رو روی بالا تنه ی برهنه ش پوشیده بود و بازوهای رنگیش رو به نگاه خانواده ش هدیه می کرد. پا روی پا انداخت و با علاقه کیک پرتقالی رو که جیمین سر راهِ برگشت به خونه از کیک فروشی مورد علاقه ش، براش خریده بود رو با ولع گاز زد.

-یه چیزی رو بهم بگو، کمدینی چیزی بودی قبلا؟
-کمدین که نه، اما دلقک سیرک چرا. اون پشت با لباس رنگی رنگی جفتک مینداختم بک گراندو پر کنم. چی دیدی تو من جوزف عزیزم؟ تنها کار مفیدی که من انجام دادم از خودگذشتگی در راهِ آروم کردن عصابِ داغون مادرم بوده اونم در نقشِ یک کیسه بوکس ...

جیهوپ خندید و طبق عادتی که از لحظه ی کوتاه کردن موهاش گریبان گیرش شده بود دستش رو لای تار موهای خوش رنگش فرو کرد و به سمت بالا حالتش داد.

-دلم میخواد مامانتو ببینم
-اما من دلم میخواد برم یه نقطه از جهان که دقیقا چند تا اقیانوس ازش فاصله داشته باشم. نمیدونی که چه هیولاییه، نمیدونی...!
چشم سفید؟ مثل گربه
قدرت ضربات؟ قدِ یک فیل
عصاب؟ قدِ سوراخ جورابِ مورچه
روحیه ی کتک کاری؟ مثل گاوِ وحشی
جنس صدا؟ قار قار کلاغ
قیافه؟ عه دیدی چیشد؟ هیچ حیوونی از لحاظ ظاهری انقدر زشت نیست

UnConscious | VKOOKOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz