Part 51🎭

2.8K 285 76
                                    


تهیونگ دست هاش رو از قابِ صورتِ جونگکوک سر داد و کم کم پایین برد؛ روی گردنِ حساسِ شیری رنگش، روی سینه ی ستبرش؛ همینطور پایین و پایین تر رفت که به کمرِ باریک همسرش رسید که از همون ابتدا عاشقش شده بود. با افزودن به غلظت آغوشش،  دست هاش رو دورِ کمر جونگکوک پیچید و اون رو با نیشخندی منظور دار از روی زمین بلند کرد.
هوا به قدری سرد بود که لرزِ خفیفی روی بدنش سایه انداخته بود، انگشت های رو به انجمادش رو دورِ گردن تهیونگی حلقه کرد  که دست های داغش، حرارت دلبخشی رو به کمرش تزریق می کرد.

_امشب میخوام کاری کنم این بهشت بسوزه تو آتش عشقمون
_میخوای با این بهشت چیکار کنی سینیور ایتلیَنو؟
جونگکوک خیره به خاکستری های تهیونگ که آتیش به دلش می انداخت، سوالی پرسید که از هر کسی بهتر جوابش رو میدونست.

_میخوام امشب توی این بهشت، جهنم به‌ پا کنم.

جونگکوک کمی به جلو متمایل شد و به مردمک چشم های خاکستری ای که اون رو مثلِ یک نقاشی بی نظیر از نظر میگذروند؛ خیره شد.  این چشم ها به قطع زیباترین اثرِ خاکستری جهان محسوب می شد و جونگکوک حاضر بود برای اثبات زیبایی اثرِ چشم های تهیونگ؛ با یک کره ی خاکی وسیع و هفت یا شاید هشت میلیارد انسان زنده  تک به تک روبه بشه؛ تا زیبای خاکستری چشم های مردی  رو که مسبب زیر و رو شدن زندگیش بود رو به همه ی بشریت نشون بده...
خم شد و لب های سردش رو روی لب های گرم تهیونگ کوبید؛ چطور تو این شبِ برفی ای که ماه و ستاره ها از پر کردن شیفت هر روزه شون سر باز می زدن، تهیونگ انقدر گرم بود؟!

انگار قرن ها از اخرین باری  که طعم لبهای صورتی تهیونگ رو چشیده بود، می گذشت. لب های پهن و نرمی که سالها اون رو برای  قدرت  نماییِ دندون های خرگوشیش وسوسه کرده بود و چه باخت زیبایی، وقتی هربار در برابر این وسوسه ی شیرین سر خم کرده بود.  لب های تهیونگ طعمِ شیرینی داشت، مثل مزه ی عسل در آغوش وافل گرم مادام سال؛ یا شاید به شرینیِ کارامل ذوب شده روی یک کیک گرم!
لای چشم های خمارش رو باز کرد و نگاه گذرایی به چشم های بسته ی تهیونگی انداخت که در پس توی ذهنش ایستاده بود و به لب های لذیدی که اون رو از خود بی خود کرده بود فکر می کرد. شیرین نبود، انگار امشب مزه ی خاصی داشت. شاید کمی تلخ، اما نه خیلی زیاد...
شاید مهمان امشب لب های براق هیتلر فرانسوی، شیرینی ای بود که با تلخی همقدم شده بود.

همان قدر خوشمزه و خواستنی...
همان قدر دست نیافتنی و نادر...

جونگکوک از بوسه عقب کشید و خیره به لبهای تهیونگ ، انگشت شستش رو روی لب بالاییش کشید و آروم و خمار زمزمه کرد :

_لبات تهیونگ، لبات رو بنامم کن.

تهیونگ مثلِ گرگی گرسنه، ثانیه های در حال گذر رو تو مشت خودش گرفتار کرد و با تمام وجود، در حالی که شعله های تند خواستن جونگکوک در وجود بی قرارش زبانه می کشید؛ صورت یخ زده ی جونگکوک رو قاب گرفت و بارِ دیگه بوسه ی دو عشاق رو در نگاهِ منجمد ناپولی به نمایش درآورد. بوسه ای که وحشیانه و محکم بود. بوسه ای در خورِ گرگی وحشی!
با تمام وجود تنِ سرده جونگکوک رو به گرمی تن خودش چسبوند و کنترل بوسه ی پر حرارتش رو به دست مردِ فرانسوی عاشقش داد.
مردی که شیفته ی اون لب های خوش طعم بی تکرار شده بود.

UnConscious | VKOOKWhere stories live. Discover now