Part 18🎭

3.8K 398 172
                                    

تهیونگ موهاش رو بست و دستی به سرو روی لباسش کشید . تو این یک ماهی که از روی قتلِ ژنرال می گذشت؛ تهیونگ و جونگکوگ مشغولِ برنامه ریزی نقشه ی قتل هدف بعدی بودن که خیلی آدم مهم و باهوشی بود. صبح تا عصر وقت به تمرین میگذشت و عصر به بعد تظاهر به یک مهمان و کارکنِ سالنِ تئاتر بودن... تهیونگ تئاتر دیدن رو دوست داشت اما نه هر روز با تیپ و استایل های مختلف، کمی کلافه بود اما با هر بار ورود و خروج به سالن تئاتر تمام راه ها و اطلاعات لازم رو جمع کرده بود. کوک برای عادی جلوه دادن دوماه زودتر از شب موعود مشغول به کار کردن در قسمت بار تئاتر شده بود.
مِرا کاملا اتفاقات اون شب رو فراموش کرده بود و مثلِ قبل کنار جیمین و جیهوپی که از دیدارِ خانواده ش برگشته بود و دوباره همراه با جیمین و مِرا روزهاش رو میگذروند؛ زندگی می کرد. در این بین کوک چند باری حضوری به دلجوییِ آلفرد و آماندای دلخور رفته بود. ونتورت هر از چند گاهی با تهیونگ تماس می گرفت و لیستِ جدید فحش های آپدیت شده ی مادرش رو گزارش می داد و در عوض گزارش آقای میلر رو که صاحب یک آژانس مدلینگ بزرگ بود رو می گرفت . مردی که از قضا دوست قدیمی تهیونگ بود و تهیونگ در رابطه با ونتورت صحبت کوتاهی باهاش کرده بود که با تمامِ وجود شیفته ی دنیای مدلینگ بود. بعد از موافقیتِ اعضای تیمِ میلر ونتورت به فرانسه میومد و تو یکی از بهترین آژانس های مدلینگ مشغول به کار می شد.

جونگکوک هر روز بعد از دوره کردنِ قدرت تمرین های یادگیریِ تهیونگ که شاملِ پارکور کاری، پرتاب چاقو، تیر اندازی، باز کردن بدنه ی سلاح ها و دوباره سرِ هم کردنشون در کمترین زمانِ ممکن، با وزنه های سنگین دوییدن از موانع و تخریب خونه های شهر و جا به جا کردنِ آجر به اجرشون، میشد؛ شروع به یاد دادنِ فن های رزمی کرده بود. تهیونگ بعد از گذشت سه، چهار ماه و روزانه تمرین کردن بالای 17 ساعت بالاخره کاملا به ذهنش مسلط شده بود و تمرکزش رو به صد درصد رسونده بود. در این بین کوک متوجهِ استعداد بی تکرار تک تیر اندازیش شده بود و این مسئله که شوهرش تو زمینه ای استعداد داشت که خودش جزو بهترین ها محسوب میشد، باعثِ دلگرمی بود.

-آماده ای؟
-من همیشه آماده م

نگاهی به جاده ی خاکی ای که قرار بود طی کنه انداخت و نفسِ عمیقی کشید. راه درازی که کوک با کلی هدف و تله های وحشتناک و موانع بزرگ پرش کرده بود و تهیونگ تو این دو ماهِ گذشته یا به تله ای دچار شده بود و یا با دارت فلج کننده ی کوک از دور خارج شده بود. مسابقه ای که خودش پیشنهادش رو داده بود اما هر روز بعد از باختن به جونگکوکی که زود تر از اون دستش به به پرچم میرسید، خودش رو لعنت می کرد.
اسلحه ش رو توی دستش گرفت و نگاهی به خشاب پرش انداخت. اسلحه ای که فشنگ هاش یک جور دارتِ فلج کننده بودن که دردِ یک گلوله ی واقعی رو شبیه سازی میکردن؛ اما اثرش تنها برای سه دقیقه بود.

-اینبار پرچمو قبل من بگیر قهرمان
-میگیرم
-بدون هیچ رحمی؟
-بدون هیچ رحمی
-ما الان با هم رقیبیم
-رقیبیم
-عادلانه یا ناعادلانه؟
-ناعادلانه بازی میکنیم
-پس بزن بریم

UnConscious | VKOOKWhere stories live. Discover now