سری به نشونه ی منفی برای جونگکوکی که پاکت سیگارش رو سمتش گرفته بود تکون داد و نگاهش رو به برگ های زردِ کنار پنجره دوخت که امشب به سرسره ای تبدیل شده بودن برای سرگرمیِ پاییزی قطرات بازیگوشِ بارون. همیشه علاقه ی خاصی به چشم های تیره داشت؛ یعنی در واقع طبیعت آدم ها همین بود. مو فرفری ها عاشق موهای صاف، مو صاف ها عاشق موهای فرفری؛ چشم قهوه ای ها عاشق چشم های رنگی و چشم رنگی ها عاشق چشم های تیره...انگار داشتن مداوم یک ویژگی، دلیل بزرگی برای زشت جلوه دادنش می شد. آدم ها از همون ابتدا موجودات عجیبی بودن؛ درست مثل دریا. تا وقتی چیزی رو نداشتن برای داشتنش تلاش می کردن و وقتی به دستش آوردن؛ پسش می زدن...!

-بیخیال پسر، چشم رنگی بودن یه آپشن برتر نیست
-شکست نفسی نکن تو ظاهر خوبی داری
-شاید اما شما فرانسویا خیلی پوشش جالبی دارین
-نظر لطفته. حالا که بحثش پیش اومد دوسدارم بدونم اهل کجایی؟

خاکستر سیگارش رو تکوند و سمتِ ریموند چرخید‌، موهای خرماییِ کوتاه، چشم های عسلیِ خوش حالت. پرسیدن سوالی که جوابش رو می دونست یکی از تفریح های محبوبش بود؛ محل زندگی؟ اون حتی آمارِ علایقش رو هم داشت اما مگه چه اشکالی داشت کمی سوال پرسیدن؟ ریموند که با ضربه های آروم باد سرد به پوست صورتش سرِ حال اومده بود آرنج هاش رو از لبه جدا کرد و تکیه ش رو به چهارچوب پنجره داد.

-آمریکا. برای یه پرونده اومدم فرانسه
-بذار ببینم نکنه مامورِ بین المللی ؟
-بعله.
-کار سختی نیست؟ حتی نمیتونم تصور کنم چه کارِ شلوغ و سرسام آوری داری. من همیشه ترجیح می دم از دور کارهام رو انجام بدم کلا از تو اجتماع بودن خوشم نمیاد پس در نتیجه کاری رو انتخاب کردم که سرو کله م با آجرو بتن باشه تا آدم های مختلف.

اگه آدم ها میتونستن قلب همدیگه رو تماشا کنن ریموند به راحتی می تونست پوزخندِ احساسات جونگکوک رو بعد از اتمامِ حرفش ببینه . دقیقا برعکس حرف هاش سرو کله ش با آدم های مختلف و زبون نفهمی بود که برای سر به راه کردنشون انرژی زیادی صرف کرده بود.

-خب هر آدمی برای یه کاری ساخته شده البته قبول دارم حق باتوِ، کار رو اعصابیه اما خب من توش خوبم. البته شاید قبلا بودم؛ فعلا بدجوری معلقم...
-مثل اینکه اوضاع پروندت داره بد پیش میره
-سخت ترین پرونده ایه که تو این سالها داشتم
-واقعا، چرا؟
-نمی دونم چطور باید بگم. اممم، اون کسی که دنبالشم خیلی آدم باهوشیه. خیلی خیلی باهوش در حدی که همیشه یک قدم که هیچ یک دوازده سیزده قدمی ازم جلوتره. جالبیش اینه اون حرف زدن با منو دوسداره یا بهتره بگم بازی کردن با منو... یک روز بهم گفت شاه این شطرنج نیست بلکه یک چیزی فراتر از اونه و من روزهاست دارم فکر میکنم چه چیزی از شاه فراتره تو این زمین شطرنجی؟
-به عنوان کسی که شطرنجش بدی نیست باید بگم اصلا از کجا معلوم جوابی براش باشه؟ شاید اینطوری گفته تا ذهنت رو درگیر کنه

UnConscious | VKOOKDove le storie prendono vita. Scoprilo ora