-تو یکی حرف نزن هرچی میکشتم از دست تو میکشم؛ این وراجه پرروی جونورو آوردی انداختی به جون من از ارامشو اسایش افتادم .

آلفرد با حالت صلح آمیزی کنار آیان نشست و به چهره ی اخموش اشاره کرد.
-اونکه اذیتی نداره آیان چرا از گاردت کوتاه نمیای
-نمیتونم ، تو تنهاییام سرک میکشه بهش عادت ندارم.

-به آماندا گفته بود تو شبیه کسی هستی که دوسش داره و بخاطر همین دلش میخواد مدام کنارت بشینه.

آیان نگاه چپکی حواله ی آلفرد کرد و دستش رو سمتش پرت کرد و اگه آلفرد زرنگی نمیکرد و جا خالی نمیداد، قطعا مشتِ بدی رو پذیرا میشد.
-گمشو که همه ی اینا از گور تو بلند میشه.
-با یک دکتر متشخص اینطوری حرف میزنن؟
-میری یا بزنم چپت کنم آلفرد؟

آیان رو به آلفردی که گوشه ی صندلی جمع شده بود مشتش رو نشون داد و با چشم های درشتش خطو نشون کشید.
-خب حالا توام وحشی، با حضور اون کنار نیومدی با حضور منم مشکل داری؟

 به چشم غره ی کوچیکی بسنده کرد و دوباره به پشتی صندلیش تکیه دادهنوز چند ثانیه از جریان گرم سکوت نگذشته بود که آلفرد دوباره آیان رو به خونِ خودش تشنه کرد.
-اما من دوسش دارم، دختر عجیبیه !از حرفایی که میگه خوشم میاد.
آیان هم همین نظر رو داشت؛ هرچند در ظاهر مثل یه کارد بود بالا سر پنیر اما در واقعیت حس میکرد اون دختر به دلش نشسته. حس خاصی و غریبی به اون بچه داشت اما هنوزهم به گند اخلاقی هاش ادامه میده.
-ای بابا، یا خودش هست دهنمو سرویس میکنه یا خودش نیست بقیه با اسمش دهنمو سرویس میکنن.
همین پای شکستمو از پهنا میکنم تو دهنت اگه ساکت نشینی محض رضای خدا یکم بذارین رنگ سکوت ببینه امروزم...

آلفرد با خنده ی آرومی سر تکون داد و آیان رو تو لذت بردن از این سکوت که با صدای جیر جیرک ها پر شده بود همراهی کرد بعد از دقایق طولانی نگاهش رو روی رد نگاه آیان نشوند و به مرایی رسید که با ذوق کنار آماندا ایستاده بود  و به سگ هاش غذا میداد.

از جاش بلند شد و به آیانی که متوجه حرکتش نشده بود کج خندی زد و راه اومده ش رو در آرامش برگشت.

" این بچه همونچیزیه که میتونه نفرت و عشقت رو همزمان بیدار کنه، مَرد مُرده ی احساسات"

                             ***

فرانسه_ اداره پلیس مرکزی_ دایره ی جنایی

 ساعت ۲۱:۰۰ شب

-کاراگاه، سه امتیاز برای شما. کاراگاه که استاد دارت بود با حالت نمایشی تعظیم کوتاهی کرد و دوباره تمرکز کرد برای پرتاب چند امتیازیِ بعدیش.

در این بین پسر قد بلندی وارد اتاق شد و با اخم به وضعیت تاسف برانگیزی که باهاش مواجه‌شده بود نگاه کرد.

-عذر میخوام میخواستم کاراگاه ویلر رو ببینم.

-مردی که در حال جدا کردن پرتاب های دقیقش از دارت بزرگ گوشه اداره بود به پشت چرخید و به پسر نگاه کرد که انگار برای دیدن اون اومده بود.

UnConscious | VKOOKWhere stories live. Discover now