-آره قبلا آشنا شدیم، اما همیشه ظاهرش خستهس فکر کنم زیاد از خودش کار میکشه.
خندید و عقب کشید. یقهی کتش رو درست کرد به میزی که جزو میزهای چیده شده روبه روی کافه حساب میشد اشاره کرد.
-با یکی از مشتری هام اینجا قرار داشتم که چشمم از اونورِ شیشه به مِرا خورد. دختر دوست داشتنیِ تو همیشه همه جا به چشم میاد گفتم حالا که بر حسب اتفاق حضوری دیدمتون، حضوری هم دعوتتون کنم. راستش آخر هفته یه جشن به مناسبتِ عروسی آماندا و دکتر آلفرد قراره برگذار کنیم، شما هم به عنوانِ مهمونای افتخاری من حتما باید بیاین. جیهوپ و جیمین شمام حتما همراهِ آدرین و مِرا بیاین!
اون دو تا سر تکون دادن و همزمان باهم زمزمه کردن:
- حتما.
نیک با دست به مردی که با عینک گرد، کت و شلوارِ گرون قیمتی پشتِ میز نشسته بود و همون طور که قهوهی تلخش رو مینوشید روزنامهی روز رو ورق میزد اشاره کرد.
-من برم پیش آقای میشو، فقط اومدم یه حالی بپرسم ازتون و سلیقهی توام حرف نداره مِرا، این بستنی ها خیلی عالین منم سفارش دادم، هر چند برای یک قرارِ کاری خیلی سفارشِ عجیبیه.
- دیوونه.
نیک همراه با تهیونگ خندید و برای بار دوم بغلش کرد.
-بازم کتاب جدیدت رو بهت تبریک میگم، هنوز وقت نکردم کامل بخونمش اما از همون صفحه های اول معلومه که شاهکاره!
- لطف داری پسر.
نیک با ذوق دستاش رو بهم کوبید و به جمع اشاره کرد.
- پس آخرِ هفته منتظرتونم.
- باشه حتما، میبینیمت.
- خب پس، روز خوبی داشته باشین!
قدم از قدم برداشت برای رفتن اما انگاری که چیزی رو فراموش کرده باشه قدم رفتهش رو برگشت و سمت مرا خم شد.
- ببخشید یادم رفت از پرنسسم انرژی بگیرم، یه بوس بده ببینم!
محکم و پر سرو صدا لپ مرا رو بوسید و بعد باحالت نمایشی مزه مزه ش کرد.
- چقدر آدم خونگرمی بود.
جیهوپ دست سردش رو روی سرش گذاشت که دیوانه وار درد میکرد!
- آره خیلی مرد خوبیه.
و جیمین در حالی که شقیقهش رو میمالید حرفش رو تایید کرد.
.
.
نگاهِ هر سه روی تهیونگ خشک شده بود که به اصرار خودش، امشب همه رو مهمون کرده بود و الان پشتِ پیشخوان با صندوق دار قدیمی که خیلی دوستش داشت مشغول صحبت بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/252863508-288-k130881.jpg)
YOU ARE READING
UnConscious | VKOOK
Fanfictionمَدهوش🃏 تهیونگ یک نویسنده ی مشهور با اسم هنریِ (آدرین هرلسون) که با دخترِ 6 ساله ش، مِرا که یادگار از همسرِ عزیزش جونگکوکه زندگی میکنه. عشقی که شش سال پیش طیِ یک تصادف جاده ایِ عمدی و سقوطش به ته دره ی عمیقِ پشت جنگل های کاج، فوت شده. حالا چی می...
Part 3🃏
Start from the beginning