🔱Final chapter🔱

8.3K 1.2K 519
                                    

زمستان 1990

-باسنم یخ زد پسره احمق! این بالا چه غلطی میکنی؟

با شنیدن صدای پشت سرش با نیش باز چرخید و نگاهش روی هم اتاقی و رفیقش که با گونه های قرمز شده و چشم های عصبانی داشت نگاهش میکرد نشست.

-منتظرم مینسون بیاد.

با خنده گفت و دستهای دستکش پوشش رو روی دیواره کوتاه لبه پشت بوم گذاشت و دوباره نگاهش رو به درب ورودی پانسیون دوخت.

-احمق.

دوستش دوباره زیر لب گفت و اومد کنارش و پشت به منظره جلوشون به دیواره تکیه داد و با نوک انگشت های سرخش از جیب ژاکتش بسته سیگارش رو بیرون کشید و یه دونه رو با کلی کلنجار روشن کرد.

جانگ وون برای چند لحظه نگاهش رو از جلوش جدا کرد و به دوستش که به اسمون خیره شده بود و داشت دود سیگارش رو با لذت بیرون میداد خیره شد.

-میتونی جای نگاه کردی یک پوک بزنی و یه کم از این حالت بچه خرخون بودن خارج شی وونا!

دوستش با نیشخند گفت و جانگ وون پشت چشمی نازک کرد و دوباره به روبرو خیره شد.

-من قراره دکتر بشم. و یه دکتر نباید انقدر احمق باشه که خودش سم به خودش تزریق کنه!

زیر لب گفت و هیون سو با حرفش با صدای بلند زیر خنده زد.

-گاهی انقدر احمق میشی که باورم نمیشه واقعی هستی؟ چند سالته؟ پنج سال؟

-فقط خفه شو...

جانگ وون زمزمه وار گفت و یه نفس عمیق بیرون داد. پس چرا مینسون پیداش نمیشد؟ یه ساعت بود که اینجا منتظرش بود و اون دختر دیر کرده بود.

-حالا انقدر مشتاقی اون پرنسس افاده ای تشریف بیاره چیزی هم بهت میرسه؟

با صدای هیون سو با گیجی پلک زد و چرخید.

-هاه؟ چی بهم برسه؟

هیون سو نیشخند زد و گردنش رو کج کرد.

-منظورم اینه که میذاره دستت رو ببری زیر دامنش یا همچین چیزی؟

با این حرف گونه های جانگ وون کاملا داغ شدن و تقریبا یه دقیقه طول کشید تا بتونه مغزش رو برای یه جواب جمع و جور کنه.

-اینجوری راجع بهش حرف نزن!

عصبی گفت و با اخم نگاهش رو از دوستش که داشت سیگارش رو بین ته مونده برف روی دیوار جلوشون خاموش میکرد، گرفت.

-پس نمیذاره!

هیون سو با نیشخند گفت و به بدنش کش و قوس داد.

-ولی اعتراف میکنم رو خوب چیزی سرمایه گذاری کردی رفیق...دختره هم پولداره. هم خوشگله هم بدن لعنتی ای داره. ادای احمق ها رو درمیاری ولی خیلی باهوشی!

••✴️Stigma✴️••Where stories live. Discover now