🔱Chapter 53🔱

6.5K 1K 29
                                    

نگاهی به اسمون ابری بالای سرش انداخت و بعد ته سیگارش رو به کناری پرت کرد و به سمت ورودی عمارت راه افتاد. حتی به خودش زحمت نداد که به نگهبان های جلوی در که تا حدی متعجب بهش خیره بودن توجه نشون بده و فقط از کنارشون رد شد و وارد سالن اصلی عمارت جئون شد و راهش رو به سمت اتاق کار کسی که در واقع پدرش بود اما هیچ شباهتی به یه پدر نداشت کج کرد.

با دیدن میزی که به تازگی توی راهرو قرار گرفته بود و منشی پدرش که پشتش نشسته بود تا حدی تعجب کرد...

اقای جئون علاقه ای به اوردن کارهای کارخونه هاش به زیر سقف عمارتش نداشت... اما ظاهرا اون اژدهای عوضی داشت پیر میشد و برای راحتی و اسایشش هم که شده تصمیم گرفته بود شیوه هاش رو عوض کنه. چند لحظه مردد سر جا موند و بعد بی حوصله به سمت میز منشی رفت.

سر دختر جوون بالا اومد و بعد چانیول به وضوح رنگ به رنگ شدنش رو دید و نیشخند زد. روی میز خم شد.

-نکنه باید وقت قبلی میگرفتم؟

دختر جوون تند تند پلک زد. ظاهرا اصلا ایده ای نداشت چانیول کیه و گیج شده بود.

-میشه خودتون رو معرفی کنید؟

چانیول پوزخندی از حالت دستپاچه دختر جوون زد و اروم سر تکون داد.

-پارک چانیول... ظاهرا پسرشم...اما اینو نگو خوشش نمیاد...

با تمسخر گفت و دختر با گیجی پلک زد. حتما داشت به این فکر میکرد که چانیول چطور میتونه پسر جئون باشه وقتی حتی فامیلی های متفاوتی دارن.

-هی زیاد بهش فکر نکن و فقط بهش خبر بده...

بی حوصله گفت و یه کم اخم کرد و دختر بیچاره مضطرب گوشی تلفن رو برداشت... ظاهرا دیدن یه پسر جوون خوش قیافه توی عمارتی که اکثر ادمهای توش زیادی درشت هیکل و تا حدی بی ادب بودن براش شوکه کننده بود.

-قربان شخصی به نام پارک چانیول برای دیدنتون اومدن...

دختر اروم گفت و زیر چشمی چانیول رو نگاه کرد و با گیر افتادن نگاهش توی نگاه پسر روبروی میزش سرش رو حتی پایینتر انداخت.

-میتونید برید داخل...

دختر تلفن رو پایین اورد و مودبانه گفت و چانیول که توقع داشت جئون بازی دربیاره یه کم تعجب کرد اما چیزی نگفت . رفت سمت در و بعد یه تقه بهش بازش کرد و با یه نفس عمیق داخل اتاق شد.

بوی ادکلن فرانسوی و سنگین جئون همراه به عطر پیپ تو دستش به بینیش هجوم اورد و تا حدی دلش رو به هم زد اما فقط در رو پشت سرش بست و به سمت میز چرخید. یه کم خم شد.

-سلام قربان...

اقای جئون با چشم های ریز شده از پشت میزش براندازش کرد و بعد با سر به صندلی اشاره کرد و چانیول بدون حرفی روش جا گرفت.

••✴️Stigma✴️••Where stories live. Discover now