🔱Chapter 58🔱

6.9K 1.1K 84
                                    

برای چند لحظه از دور به نیم رخ بی نظیر پسری که تو فاصله چند متریش ایستاده بود و داشت با چشم های براق و بی قیدی با خانواده اش حرف میزد خیره شد. لوهان حالا که دیگه احتیاجی نداشت کدهای پوششی مسخره اداره پلیس رو رعایت کنه حسابی به خودش رسیده بود. موهای صورتیش که حالا رگه هایی از بنفش و خاکستری ماهرانه بینشون پخش بود رو بالا داده بود و پوست روشنش برق میزد و چشم هاش با یه ارایش پسرونه اما حرفه ای حتی کشنده تر شده بودن... طبق معمول برخلاف فضای دورش لباس پوشیده بود و به جای اینکه کت و شلوار رسمی تنش باشه یه بلیز سفید ابریشمی پوشیده بود که استینهاش رو بالا داده بود و یه شلوار جذب که با بندهای یه کمربند قهوه ای به شونه های لوهان وصل بود...و نیم بوت های چرم همرنگ کمربندش که باعث شده بودن ظاهرش حتی غیررسمی تر هم بشه..انگار اونا تیر اخر لوهان برای فریاد زدن جملات "نگاه کنید! قوانین مسخره اتون برام هیچ اهمیتی نداره و من کاری رو که دلم بخواد میکنم!" بودن... برای اولین بار بود که سهون توی زندگیش انقدر روی ظاهر یکی دقیق شده بود...لوهان درشت شبیه یه شاهزاده لعنتی شده بود که به خاطر شیطنت هاش قراره یه روز کل کشور تو خطر بیوفته...و سهون حس میکرد خودش اون شوالیه بدبختیه که قسم خورده تا دم مرگ از اون شاهزاده مراقبت کنه!

یه نفس عمیق کشید و با تردید به خانواده شادی که تو نزدیکیش داشتن گپ میزدن نزدیک شد. اصلا دلش نمیخواست یکی از اونها برگرده و متوجه نگاه های مات شده خودش به لوهان بشه..مخصوصا خود اون پسر لعنتی!

-قربان...

با احترام گفت و اول از همه توجه پدر لوهان به سمتش جلب شد.

-اوه... بالاخره اومدی پسرم...

مرد میانسال با لبخند گفت و دستش رو پشت کمر سهون گذاشت و جلو کشیدش.

سهون با احترام برای مادر لوهان سر خم کرد و تمام تلاشش رو کرد که نگاهش روی پسری که تقریبا جلوش ایستاده بود و با چشم های خمار و بی حوصله همینطور که گیلاس مشروبش رو مزه میکرد بهش خیره شده بود, نره.

در عوض نگاهش رو چرخوند و به سمت دختر جوونی که سهون میتونست حدس بزنه همون شخصیه که بخاطرش این مهمونی برپا شده برد.

-میونا این سهونه...همون افسری که راجبش بهت گفته بودم...

دختر جوون لبخند گرمی بهش زد و دستش رو جلو اورد. برعکس لوهان خواهرش زیبایی کشنده نداشت اما از اون چهره هایی داشت که میتونن بهت ارامش بدن و نگاهت رو روی خودشون نگه دارن... اگه صورت لوهان داد میزد دردسر صورت خواهرش فقط کلمه امنیت رو تو خودش جا داده بود...

-پدرم انقدر شما رو دوست داره که گاهی حتی پشت گوشی تلفن به جای پرسیدن حالم راجب شما حرف میزد...

صدای نیشخند لوهان بعد این جمله انقدر واضح بود که مادر پدرش به سمتش چرخیدن اما سهون فقط معذب دست دختر روبروش رو گرفت و فشار داد.

••✴️Stigma✴️••Where stories live. Discover now