🔱Chapter 54🔱

7.2K 1.1K 131
                                    

اصلا حوصله سر و کله زدن با هایری رو نداشت...در واقع رفتارهای عجیب جئون براش انقدر گیج کننده و جدید بودن که نمیتونست هیچ جوره انالیزشون کنه و ذهنش کاملا روی این موضوع مونده بود و نمیتونست به سمت دیگه ای کشیده بشه... مثل همیشه اون اژدهای لعنتی پر از رمز و راز بود...

خیلی راحت اتاق هایری رو پیدا کرد و بدون در زدن وارد شد اما هنوز کامل داخل نشده بود که دختر جوون دستهاش رو دور گردنش انداخت و لبهاش رو روی لبهاش کوبید. چانیول با پا در رو بست و پهلوهای دختر رو چسبید و با یه اخم کمرنگ از خودش فاصله دادش.

-حداقل بذار در رو ببندم لعنتی...

-خفه شو... نمیتونی تصور کنی چقدر دلم برات تنگ شده...

هایری با لحن پر حرصی گفت و دوباره لبهاشون رو به هم رسوند و انگشت هاش چنگ محکمی بین موهای چانیول انداختن. اما بوسه اشون خیلی سریع با عقب رفتن سر چانیول دوباره قطع شد.

-هر لحظه ممکنه یکی بیاد! از کی تا حالا انقدر شجاع شدی؟

هایری نفس عمیقی کشید و تیشرت خودش رو از سرش بالا کشید و در اورد و به سمت دیگه اتاق پرت کرد و لبهاش اروم زیر گلوی پسر روبروش نشستن.

-از کی تا حالا تو ترسو شدی؟ یا اهمیت میدی؟

انگشت های باریک دختر روبروش حالا داشتن میرفتن زیر تیشرتش و چانیول مثل همیشه اهمیتی نمیداد. اما وقتی پوست گردنش به سوزش افتاد بی اراده مچ دست دختر جلوش رو که داشت با کمربندش ور میرفت چسبید و اخم کرد.

-بس کن!! امروز اصلا حوصله بازی باهات رو ندارم...

-لعنت بهت چانیول! همیشه باید ساز مخالف بزنی؟

تقریبا داد زد و با اخم های تو هم از پسر روبروش فاصله گرفت و رفت سمت میز کنار تختش و بدون اینکه به خودش زحمت پوشیدن بلیزش رو روی لباس زیر قرمز رنگش بده پک سیگارش رو برداشت و یه دونه رو روشن کرد و یه پک عمیق زد.

-اینجا چه غلطی میکنی؟ مسلما برای دیدن من نیومدی...

نگاه سرد دختر روش نشست و چانیول با اخم های تو هم اومد سمت تخت و نخ سیگار رو از بین انگشتهای هایری بیرون کشید و خودش یه پک کوتاه بهش زد.

-اومده بودم جئون رو ببینم...

بی حس گفت و لبه تخت نشست و یه نفس عمیق کشید. هایری به نیمرخش خیره بود و میتونست این رو خیلی راحت حس کنه.

-چیزی شده چان؟

-چانیول...

خیلی خشک تصحیح کرد و باعث شد دختر کنارش چشم هاش رو بچرخونه.

-چیزی شده جناب چانیول؟

-جئون عجیب شده!

یه پک دیگه به سیگار زد و چرخید و دستش رو به سمت هایری دراز کرد و دختر جوون بدون حرفی نخ سیگار رو از دستش گرفت و اونم یه پک بهش زد.

••✴️Stigma✴️••Where stories live. Discover now