🔱Chapter:3🔱

9.2K 1.6K 250
                                    

وقتی به اتاق برگشت پسر روی تخت که بکهیون هنوز هم متاسفانه هیچ ایده ای راجب اسم یا هویتش نداشت چشماش رو بسته بود و این باعث شد بکهیون حتی قدم هاش رو از چیزی که هست ارومتر برداره تا ارامشش رو بهم نزنه ، چون با وجود اینکه اون ادم بهش روی خوشی نشون نداده بود اما پایه ای ترین صفاتی که بکهیون باور داشت یه پرستار لازمه داشته باشه، به نظرش صبوری و بخشش بود...

خیلی بی صدا ظرف سوپی رو که اماده کرده بود روی میز کنار تخت گذاشت و بعد روی بدن پسره خم شد و دستش رو با فکر اینکه اون ادم خوابه برای چک کردن دمای بدنش روی پیشونیش گذاشت اما به محض اینکه انگشتای بکهیون با پوست نسبتا داغ پسره برخورد کردن چشمای درشتش از هم فاصله گرفتن و بکهیون ناخواسته عقب پرید و دستش رو کنار کشید.

-بـ...بـ... ببخشید میخواستم چک کنم تب نداشته باشی... چون زخمت میترسم عفونت کنه...

در حالی که درک نمیکرد چرا هل کرده تند تند توضیح داد و بعد لبه تخت به خودش جا داد و سینی سوپ رو روی پاهاش گذاشت. میتونست هنوز نگاه خیره پسره رو خودش رو حس کنه و این حسابی معذبش کرده بود. چند لحظه نگاهش رو بی علت به اطراف چرخوند و بعد تصمیم گرفت دست از این ترس و نگرانی الکی برداره و سعی کنه با مهمون ناخونده اش سر صحبت رو باز کنه.

-ام... میگم... تو که پلیس دنبالت نیست؟

با احتیاط سوالش رو به زبون اورد و بعد با چشم های منتظر و کنجکاو به سمت مخاطب سوالش چرخید.

اخم های پسره حالا واضح تر تو هم بودن و این به این معنا بود که اصلا از سوال بکهیون خوشش نیومده. با اینکه اصلا حس خوبی به این واکنش های مهمونش نداشت اما چاره ای جز به زبون اوردن سوال هاش هم نداشت. اون باید میدونست ادمی که به حریم شخصیش راه داده در واقع کیه...

-میشه انقدر اخم نکنی و جواب سوالم رو بدی؟

بعد از چند لحظه طولانی از انتظار بی فایده برای یه جواب ،با جدیتی که سعی داشت استرسش بهش گند نزنه اعلام کرد و زل زد تو چشم های پسره اما فقط چند ثانیه تونست اون ارتباط چشمی رو حفظ کنه و نگاهش رو چرخوند.

-من از دیشب تا حالا دارم برای نجات جونت تلاش میکنم... فکر کنم حقمه بدونم که یه خلافکار رو اوردم زیر سقف خونه ام یا نه!!

همین طور که با کاسه سوپ مسابقه زل زدن گذاشته بود گفت و بعد لبش رو از تو گاز گرفت.

الان به طرف مقابلش خیلی علنی تهمت خلافکار بودن زده بود. اینبار اگه طرف عصبانی میشد دیگه بهش حق میداد...فقط چون چاقو خوردی و گوشه کوچه داره ازت خون میره معنیش این نیست که خلافکاری...شاید مهمونش فقط یه بیچاره ای بود که یه عده بهش حمله کردن و ازش زورگیری کردن...

-نترس هرچیزی که باشم مطمئن باش کسی که نجاتم داده رو نمیکشم و در ضمن تو این شرایط زیاد کاری هم ازم برنمیاد!

••✴️Stigma✴️••Where stories live. Discover now