🔱Chapter 59🔱

6.7K 1K 58
                                    

اون روز غروب وقتی سهون جلوی اینه قدی اتاقش ایستاده بود و داشت با ناشی گری کراواتش رو میبست ، مطمئن بود که مهمونی پیش روش قرار نیست خاطره خوشی رو براش بسازه! شاید ادم مقرراتی یا خشکی به نظر میرسید اما علاقه ای به شرکت توی اینجور دورهمی ها هم نداشت! واقعیت این بود که فقط وجود لوهان باعث شده بود ترغیب بشه و حالا اینجا بود و نمیدونست باید به خاطر اومدن خوشحال باشه یا ناراحت! هنوز فکرش درگیر رفتار عجیب پسر مشکی پوشِ همراهِ بکهیون بود، که یه دفعه نگاهش به سمت لوهانی سر خورد که چند قدمیش ایستاده بود و داشت با چشم های اتیشی به چند متر اون طرف تر نگاه میکرد.وقتی مسیر نگاهش رو دنبال کرد چشمش به دوباره به دوست بکهیون که حالا تنها ایستاده بود افتاد و یه بخشی از وجودش بهش خبر داد که نگاه لوهان قرار نیست عواقب جالبی داشته باشه! اما قبل از اینکه بتونه واکنشی در رابطه با افکارش نشون بده ،لوهان راه افتاده بود سمت اون پسر و سهون هم بی اراده دنبالش کشیده شد.

تشخیص دادن چانیول برای لوهان کار سختی نبود چون قبلا خیلی گذرا همدیگه رو دیده بودن و به عنوان دیدار دوم چند لحظه پیش شاهد رفتار افتضاحش با عزیزترین دوستش شده بود...واقعا از اینکه بکهیون بهش نگفته بود میخواد اون پسر رو همراه خودش بیاره تا لوهان بتونه یه متن مناسب برای توبیخ کردنش اماده کنه ، ناراحت و عصبی بود.

با اخم های تو هم جلوی پسر قد بلند ایستاد و بهش خیره شد و چانیول متقابلا بهش زل زد و بعد گیلاسش رو پایین اورد و چند لحظه در سکوت براندازش کرد.

-حرفی میخوای بزنی؟

چانیول وقتی دید ادم روبروش قصد حرف زدن نداره و فقط داره با یه حالت حرصی نگاهش میکنه خیلی خشک پرسید و لوهان یه هوف صدادار و عصبی کشید.

-تظاهر نکن که نشناختیم...فکر کنم وقتی دکتر اوردم بالای هیکل اشغالت دیده باشیم!

چانیول خونسرد خندید و ابروهاش رو بالا برد.

-تظاهری نکردم... اتفاقا شناختمت... فقط نمیدونم مشکلت چیه...

لوهان یه قدم دیگه جلو اومد و با جدیت تمام تو چشم های پسر روبروش خیره شد.

-یعنی نمیدونی مشکلم چیه عوضی؟ فکر میکنی ندیدم الان با دوستم چطوری برخورد کردی؟ فکر کردی هر غلطی دلت بخواد میتونی بکنی؟

چانیول دوباره نوشیدنی تو دستش رو مزه کرد و بعد بی حوصله پلک زد.

-هر طوری برخورد کردم! به تو چه؟خودش اعتراضی کرد که تو اومدی داری یقه پاره میکنی؟

لبهای لوهان با این حرف خط شدن و بی اراده دستش برای چسبیدن جلوی بلیز چانیول تقریبا بالا اومد. صبر کرده بود بکهیون از اینجا فاصله بگیره تا متوجه نشه میخواد چیکار کنه و الانم واقعا داشت تلاش میکرد خونسرد بمونه اما واقعا سخت بود...واقعا نمیدونست بکهیون چطور میتونه با این رفتار کنار بیاد!

••✴️Stigma✴️••Where stories live. Discover now