🔱Chapter 56🔱

6.9K 1K 33
                                    

-بیا تو...

با صدای اشنایی که از داخل اتاق گفت سهون دستگیره در رو پایین برد و وارد اتاق شد. نگاهش خیلی سریع به اطراف چرخید و با دیدن لوهان که روی مبل راحتی اتاق ولو شده بود یه کم تعجب کرد اما چیزی نگفت.

-چیزی شده قربان؟

با لحن پر سوال و مرددی پرسید و چند قدم جلو اومد و نگاه پدر لوهان رو هم با کارش بالا اورد.

-نه...داشتم لوهان رو راضی میکردم که ازت دعوت کنه اما موفق نشدم... مجبور شدم خودم صدات کنم...

سهون سعی کرد جلوی پوزخندش رو بگیره و فقط با گیجی سر تکون داد و نگاه کوتاهی به پسر موصورتی ای که با یه حالت نسبتا تهاجمی طوری که انگار سهون ممکنه هر لحظه به خاطر سر باز زدن از دعوت کردنش بهش تیکه بندازه, بهش خیره بود, انداخت.

-کاری نداری من برم!

لوهان همونطور که بی حس نگاهش میکرد یه دفعه اعلام کرد و از روی مبل بلند شد. اما پدرش بی توجه بهش نگاهش رو به سهون داد.

-اخر هفته یه مهمونی نسبتا خانوادگی داریم... البته اونقدرام خصوصی نیست...به خاطر برگشتن میون همسرم تدارک دیدتش...ازم خواست دعوتت کنم... نه هم قبول نمیکنه...

سهون معذب روی پاهاش جا به جا شد. هیچ ایده ای نداشت چطوری میتونه این دعوت رو رد کنه. اون اصلا و ابدا علاقه ای به شرکت توی همچین مهمونی هایی نداشت و با وجود اینکه برای خانواده لوهان احترام خیلی زیادی قائل بود اما اونها هم استثناء نبودن... و درک هم نمیکرد چرا والدین لوهان انقدر اصرار دارن بهش این حس رو بدن که اونم عضوی از خانوادشونه...

-من داشتم حرف میزدما!!!

با صدای غرغر مانند لوهان کنارش چند لحظه چرخید و به نیم رخ پسر کوچیکتر خیره شد. ظاهرا لوهان هم اصلا علاقه ای به اینکه اون توی این مهمونی شرکت کنه نداشت و این تا حدی عصبیش میکرد...

-گفتم که هنوز کار دارم لوهان! بشین سر جات!!! با این لحن هم با ارشدت نباید حرف بزنی!!

لوهان با شنیدن با جملات حرصی توی جاش تکون خورد و اخم هاش رو حتی بیشتر از قبل توی هم کرد.

-چه کاری داری اخه؟ حرفت رو قبول کردم و گفتم هرکسی رو همراه خودم نمیارم... اما نمیتونی توقع داشته باشی تنها بیام که! حتی احمق ترین ادم های دنیام وقتی میرن مهمونی یکی رو با خودشون میبرن!

لبهای سهون و اقای هوانگ هم زمان خط شدن اما مرد جوون ساکت موند و در عوض مرد مسن تر به حرف اومد.

-میخوای ابروی من و مادرت رو ببری نه؟ من که میدونم با چه تیپ ادمایی رفت و امد داری! توقع داری بذارم یکیشون رو بیاری توی جمع خانوادگیمون؟؟ نمیتونی برای یه شب هم که شده یه کم خوددار باشی؟؟

••✴️Stigma✴️••Where stories live. Discover now