Chapter 33

7K 1.3K 88
                                    

اروم قرص کف دستش رو تو دهنش گذاشت و بطری اب معدنی رو بالا برد.با پایین رفتن اب از گلوش و تیری که معده اش مجددا بعدش کشید یادش اومد که باید حتما یه چی بخوره با این حال به طور عجیبی میلی به غذا نداشت و شاید اگه سوزش معده اش نبود بهش حتی توجه هم نمیکرد...خودش خوب که میدونست این وضعیت اصلا برای جسم حساسش خوب نیست و باید دست از بی توجهی به خودش برداره...اما درست تو دوره ای از زندگیش قرار گرفته بود که شرایط بد روحیش نه تنها بهتر نمیشد بلکه مدام اتفاقات جدید برای بدتر شدنش رخ میداد و بکهیون حس میکرد طوری خسته و درمونده اس که میتونه یه ماه فقط بخوابه تا به هیچی فکر نکنه!

با صدای بلند شدن جیغ و داد اروم تکیه اش رو از دیوار گرفت و خودش رو دوباره وادار کرد وارد اتاق بشه. سه تا از پرستارها بیمار بیچاره رو دوره کرده بودن و داشتن سعی میکردن وادارش کنن لباسش رو دربیاره اما زن جوون بی وقفه تقلا میکرد و جیغ میزد تا مانعشون بشه و بکهیون صادقانه بهش حق میداد... میدونست شست و شوی زخم سوختگی یکی از دردناک ترین پروسه هاست و هیچکس مایل به انجامش نیست...حتی فکر به اینکه خودش بخواد جای اون بیمار بیچاره باشه تن و بدنش رو میلرزوند.

جونگده با دیدنش نفس راحتی کشید و با التماس بهش خیره شد و بکهیون سعی کرد یه لبخند اطمینان بخش به دوستش بزنه اما لباش توانایی کش اومدن رو نداشتن... نگاهش رو از دوستش گرفت و رفت سمت تخت. بطری اب رو روی میز کنارش گذاشت و با تردید دست دختر جوون رو که تقریبا دو هفته ای بود مهمونشون شده بود گرفت. این مدته یه دوستی نصفه نیمه بینشون شکل گرفته بود و معمولا بکهیون کسی بود که راضیش میکرد رضایت بده بهش رسیدگی کنن.

-نمیخوای بذاری کارشون رو کنن...؟

با ملایمت گفت و نگاه اشک الود سولبی به سمتش چرخید اما چیزی نگفت.

-میدونی برای خودت انجامش میدیم دیگه نه؟هرچی زودتر انجام بشه زودتر از شرمون راحت میشی...

مجدادا با مهربونی پرسید و قطره های اشک از چشم های دختر جوون سرازیر شدن.

-فایده اش چیه؟ در حد مرگ درد بکشم و اخرش هم تا ابد این زخم های لعنتی جاش میمونه...دیگه هیچکس نگام نمیکنه... بهم بگو فایده اش چیه؟

سولبی جمله اخر رو تقریبا داد زد و بکهیون یه نفس عمیق کشید و با شست پشت دست دختر روی تخت رو نوازش کرد.

-بعدش خوب میشی... بعد پا میشی... بعد از این اتاق میری بیرون... بعد میری یکی رو پیدا میکنی که انقدر احمق نباشه که به خاطر همچین چیز مسخره ای نخواد باهات باشه... اما اگه لوس باشی شانست میاد پایین...متاسفانه پسرها دخترای لوس رو دوست ندارن...

با جدیت و ارامش گفت و بعد با نوک انگشت صورت خیس شده سولبی رو پاک کرد. از نگاه اروم شده اس میتونست حدس بزنه اینبار هم موفق شده. نگاهش رو به سمت جونگده و دوتا پرستار دیگه که مات شده بهشون خیره بودن داد و یکی از دخترها سریع جلو اومد و با تردید مشغول باز کردن دکمه های لباس گشاد بیمارستان که باندپیچی های قفسه سینه دختر جوون رو پوشونده بود شد.

••✴️Stigma✴️••Where stories live. Discover now