🔱Chapter :21🔱

6.6K 1.3K 50
                                    

تکیه اش رو اروم از دیوار گرفت و همینطور که به جلوی پاهاش خیره بود کش و قوسی به گردنش داد. اگه میخواست با خودش صادق باشه فعالیت داشتن رو به بی حرکت ایستادن ترجیح میداد...اون ادم یه جا ایستادن نبود...از وقتی که یادش میومد یه چیزی وجود داشت که بخواد به خاطرش بدوه...اما حالا زندگی برای اولین بار بهش اسون گرفته بود و داشت برای بی حرکت ایستادن پول میگرفت پس جای اعتراضی نبود...

اخم کمرنگی با صداهایی که ناخواسته از داخل اتاق به گوش هاش میرسید کرد. پولدارای لعنتی و مشکلات پر زرق و برقشون... با خودش فکر کرد و باز به دیوار تکیه داد.

-کی میخوای یاد بگیری که با پدرت سر هر چرتی بحث نکنی؟

"جوابش رو نده...جوابش رو نده ..."

ناخواسته با خودش فکر کرد و منتظر شد ببینه چی میشه اما اون بچه احمق به هرحال به حرف اومد.

-وقتی که شما یاد بگیرید من پسرتونم نه زندانیتون!!!

کلمه اخر به طور کامل از دهن جونگ کوک خارج نشده بود که تهیونگ به وضوح صدایی که رو صد در صد صدای برخورد کف دست اقای جئون با صورت پسر کوچیکترش بود شنید و حتی از صداش هم میتونست حدس بزنه که اون سیلی چقدر دردناک بوده...

حتی اگه خودش رو تحت فشار هم میذاشت نمیتونست بفهمه که اون پسر احمق چرا انقدر اصرار به خارج شدن از اینجا داره! اینجا بهشتی بود که پدرش رسما براش طراحی کرده بود و بعش اجازه میداد اینجا فرمانروایی کنه... اون بیرون جز گند و کثافت چیزی نبود...

صدای باز و بسته شدن در از افکارش بیرون کشیدش و بدون اینکه سعی کنه به سمت جونگ کوک نگاه کنه کمرش رو از دیوار فاصله داد و دنبال شاهزاده این قصر کوفتی راه افتاد... بهرحال واسه این کار بود که بهش حقوق میدادن...قدم های اون پسر از همیشه بلندتر شده بودن و تهیونگ حتی از پشت هم میتونست عصبی بودنش رو حس کنه اما بهش حق نمیداد...باور داشت خوشی خیلی سریعتر از غم میزنه زیر دل ادم ها و روانیشون میکنه...واقعا نمیفهمید اون بچه احمق چرا انقدر خودش رو واسه مزه کردن جهنم به اب و اتیش میزنه...

جونگ کوک بدون یه کلمه حرف یه راست رفت سمت استخر و به محض اینکه در شیشه ایش رو هل داد بلیزش رو از سرش بالا کشید و بعد از پرت کردنش به یه گوشه و دراوردن شلوارش بدون معطلی تو اب شیرجه زد و با حرکتش مقدار زیادی از اب استخر به اطراف پاچید.

تهیونگ با همون نگاه بی حوصله همیشگی به حرکات سریع اون پسر توی اب خیره شد.

تقریبا تا بیست دقیقه جونگ کوک فقط بی وقفه طول و عرض استخر رو وجب کرد و بعد بالاخره اومد لبه اش و با گذاشتن دست هاش روی همونجا بی حرکت شد و نگاه تهیونگ خیلی ناخواسته بازم به سمتش سر خورد.

موهای مشکلی جونگ کوک به پیشونیش چسبیده بودن و نگاهش به سمت پایین بود... انگار که داره روی سطح زمین دنبال یه چیزی که به چشم هیچکس نمیومد میگرده...

••✴️Stigma✴️••Where stories live. Discover now