پلکهای جیمین رو به آبیِ بیانتها باز شد. آسمونِ خالی از ابری رو دید که خالصانه روی سرِ آدمها گسترده شده و دریایی آرامش توی خودش جا کرده.
" مهمانانِ ویژه وارد میشوند! "
کسی داد زد و صدایی از چندین شیپور بلند شد. طبلها کوبیده شدن و صدای سُم چند اسب و پای تعدادی خدمتکار، جیمین رو به خودش آوردن. به تصویری از خودش رسید که در اون بالای ردیفی طولانی از پلکانِ مرمری به انتظار ورودِ مهمانها ایستاده و به جلو چشم دوخته. گروهی ندیمه پشت سرش ردیف شده بودن و همگی به احترام، قدری به جلو خم شده بودن. جیمین متحیر، همگی رو از نظر گذروند و با خودش فکر کرد این بار پا به آیندهای جدید گذاشته که هنوزم شاهزاده به دنیا اومده. مویِ زالش هنوز روی دوشش جاری بود و لباسِ سفید و ابریشمی، بدنش رو پوشونده بود.
" شاهزاده جونگکوک از امپراتوریِ اهریمنکُشان... "
همون صدا دوباره داد کشید. جیمین به تماشای ورودِ پسری ایستاد که این بار نه ردی از شعله توی چشمهاش میدید و نه پنجههای خونین و ترسناک روی دستش به چشم میخورد. این خودِ جونگکوک بود؛ با همون بازوهای قوی و لبخندِ بزرگ و درخشانی که شادیِ از تهِ دل جونگکوک رو به دنیا نشون میداد.
" پس زندهای. " جیمین با لبی که به سمتِ بالا میرفت، خندید و به سرتاپایِ پر از سلاحِ جونگکوک چشم دوخت. اهریمنکُش؟ پس اون کسی بود که توی این دنیا قرار بود حسابِ موجودات پلید رو برسه؟
" و شاهزاده تهیونگ، از امپراتوریِ بالداران! "
دو بالِ بزرگ و سیاه چشمش رو پر کردن. بلافاصله چشمهای طلایی تهیونگ پدیدار شدن و بعد نگاهِ نافذش از همون فاصله به وجودِ جیمین آتیش زد. همون صورت، همون چشم و همون بال اما بدون این که ازش کینه داشته باشه. بدون این که طرز نگاهش نشون بده اومده جون جیمین رو بگیره.
" سرورِ من، نمیخواید بدرقهشون کنید؟ دو شاهزاده مسیرِ زیادی رو برای دیدنتون اومدن. "
" چرا، چرا. " جیمین دستپاچه شد و اولین قدم رو برداشت تا از پله پایین بیاد اما تمرکزش رو گم کرد. خوشبختانه ندیمه به موقع کمکش کرد و از سقوط نجاتش داد. جیمین بعد از این که تعادلش رو به دست آورد، دست ندیمه رو از خودش جدا کرد: " خوبم. "
" مراقب باشید سرورم. "
جیمین پلهها رو شتابزده به سمت دو شاهزاده پایین میاومد و با گذشت هر ثانیه، فاصلهی کمتری بینشون باقی میموند. شکافِ سینهی تهیونگ رو میدید که از لباسِ مخصوصش بیرون اومده. بازوهای ماهیچهایِ جونگکوک و مویِ سیاهِ تهیونگ رو که با نیمتاجی زیبا آراسته شده بودن. شنلهایی پخش به روی زمین و نگاههایی گرم و پذیرا.
BINABASA MO ANG
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Historical Fictionنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...