بیست و پنجم. زالِ زَوال

958 282 155
                                    

" من زخمشون رو ضدعفونی و باندپیچی کردم. چون خون زیادی ازشون رفته، مدتی رو بیهوش هستن اما به زودی بیدار می‌شن. برای تبِ خفیفشون هم مقداری‌ جوشونده درست می‌کنم قربان. اوضاع مرتبه. "

دستیار هونینگ در جوابِ اون پزشک با ریشِ بلندش، سری تکون داد. با همون دو دستی که از پشت سر به هم بسته بود، نگاهی به تهیونگ انداخت. روی سکوی سنگی، نزدیکِ ورودیِ اتاق، به ستون پشت سرش تکیه زده بود و بدون این که حرکتی بکنه، به صحبت اون دو نفر گوش می‌داد.

هونینگ به موقع سر‌ رسید. راه‌های میان بری رو می‌شناخت که بشه بدون برخورد کردن به سربازی، از اون قسمتِ قصر دور‌ شد. پس تبدیل به راهنمای تهیونگ شد و در‌حالی که تهیونگ بدن بیهوش نامجون رو با خودش می‌کشوند، راه رو بهش نشون داد و کمکش‌ کرد.

تهیونگ راه دیگه‌ای جز پذیرفتن کمکِ ملکه نداشت.

پس حالا که بالاخره به جای امنی رسیده بودن، هونینگ مخفیانه دنبال طبیبی فرستاده بود تا به وضعیت نامجون رسیدگی کنه. رو به سمت پزشکِ سالخورده کرد و گفت:

" گوش کن، هر چیزی‌ رو که امشب‌ دیدی از ذهنت پاک می‌کنی. فهمیدی چی‌ گفتم؟ "

پزشکِ پیر سری تکون داد و گفت:

" چشم قربان. "

" خوبه. "

هونینگ دست درون لباسش فرو برد و کیسه‌ای‌ سکه‌ی طلا سمتِ مرد در‌حال تعظیم گرفت:

" دهنت نباید جایی باز بشه. اینو بگیر. بعد از این که دارو رو بهش دادی، از این جا میری و هیچ حرفی به بقیه نمی‌زنی. "

" چشم آقا.‌ "

کیسه‌ی طلا رو با دست‌هایی لرزون گرفت و دوباره به دستیار تعظیم کرد. تا وقتی که هونینگ دستِ چرم پوشش رو توی هوا نچرخوند تا بهش اجازه مرخصی‌ بده، در حالت خم شده‌ش باقی‌ موند.

سمتِ تهیونگ چرخید:

" بلند شو.‌ "

تهیونگ سوال‌کنان سر بالا گرفت و به نیشخندِ آزاردهنده‌ی هونینگ خیره شد. اون مرد چند لحظه به چشم‌هاش خیره شد و گفت:

" بانو میل دارن تو رو ببینن. من تو رو به اقامتگاه ایشون می‌برم. "

.
.
.

ملکه با بدنی برهنه، پشت تور‌های نازکِ اطراف تختش نشسته بود. تهیونگ زمانی که تعظیمی از روی احترام به جا آورد، متوجه شونه‌های لخت و موهای سیاهِ اون زن شد. سرش‌ رو قدری‌ خم کرده بود که در‌ نتیجه‌ی این حرکت، موهای بلندش مثل آبشاری از سیاهی جاری شدن و نیمرخش رو از دیدِ تهیونگ پنهان کردن.

تهیونگ مودبانه روی‌ زانوهاش نشست. درست مقابل اون تختِ کم ارتفاع قرار داشت و چرخش کوتاهی احتیاج داشت تا دوباره چشمش به اون پیکر ظریف اما خطرناک بیفته. شاهینِ ملکه روی مچ دستش نشسته بود و اون زن در نهایتِ آرامش‌، با پشتِ دست، پر‌های زاغش‌ رو نوازش‌ می‌کرد.

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیKde žijí příběhy. Začni objevovat