هفتاد و یکم. جونگ‌کوک

734 270 105
                                    

" چی داری میگی؟ "

تهیونگ یقه‌ی نامجون رو با هر دو مُشت چنگ زده بود و می‌فشرد. نفسِ داغ و عصبانیش به سر و صورت مرد مجروح برخورد می‌کرد و برمی‌گشت اما این از حیرتِ پسرِ بال‌دار نمی‌کاست.

" برادرم زنده‌ست؟! درست حرف بزن ببینم لعنت بهت! اون جلوی چشم خودم کشته شد! "

" زنده‌ست... " نامجون فاصله‌ای تا بیهوش شدن از درد نداشت. سرش به چپ و راست تاب می‌خورد اما تهیونگ با حلقه‌ی تنگی که از پارچه‌ی یقه‌ش ساخته بود، هم‌چنان نگهش داشته بود.

" چطور ممکنه؟! "

صدای سست و بی‌جونِ نامجون رو شنید:

" ممکنه تهیونگ. برو و صداش بزن. اگه می‌خوای با چشمای خودت ببینی که نمرده، برو صداش بزن که خودشو نشونت بده. "

هیجان و ناباوری حالا مثل خزنده‌ای خطرناک از مغز و دست‌های امپراتور بالا می‌رفت. نامجون حس می‌کرد چطور فشار دور گلوش کم میشه و لرزش‌ تهیونگ و دست‌هاش بیشتر.

"‌ چی داری میگی... " دنباله‌ی صداش محو شد.

" جیمینو پیدا کن. جیمینه که می‌تونه تو رو به برادرت وصل کنه. "

اخمی در هم کشید: " جیمین؟! "

نامجون چیزی رو واضح توضیح نمی‌داد و این صاحب بال‌های سیاه رو بی‌قرارتر می‌کرد.

" فقط جیمین می‌تونه صدای تو رو به برادرت برسونه... جونگ‌کوک سال‌هاست توی مغزِ اون پسرِ زاله و کنترلش می‌کنه... "

آخرین کلماتِ نامجون رو شنید و بعد تماشا کرد سرِ بی‌جونش چطور به عقب افتاد و پلک‌هاش روی هم سقوط کردن.

.
.
.

جیمین دستمالی رو که حالا با خون خیس شده بود، روی گلوی زن می‌فشرد و سعی می‌کرد با حرف‌هایی که می‌زنه آرومش کنه: " شما چیزیتون نمیشه خانوم. کلی طبیب و پرستار این جا هست‌. به همه رسیدگی می‌کنن. نگران نباشید. "

اما واضح بود کلام امیدبخشِ جیمین ذره‌ای تحت تاثیر قرارش نمیده. نگاهش پیِ جسدهایی بود که سربازها از اطراف سالن جمع می‌کردن. با هر لحظه تماشای بیشتر امید کم‌تری تَه نگاهش باقی می‌موند.

جیمین رو به پرستاری که با عجله از کنارش می‌دوید تا خودش رو به مجروح دیگه‌ای برسونه، گفت: " به کمی دستمال تمیز احتیاج دارم. خونریزیش بند نمیاد. لطفا بهم کمک کن. "

دخترِ لاغراندام با جعبه‌ی سرباز چوبی که بین دست‌هاش نگه داشته بود، مسیرش رو سمت جیمین منحرف کرد. با عجله جعبه‌‌ش رو پایین گذاشت و مقداری دستمال بیرون کشید اما همون لحظه چشمش به دست خونی جیمین روی گلوی زن افتاد.

" این... "

جیمین گیج شده بود: " چی شده؟ "

" اشتباهه. بذارید کمکتون کنم شاهزاده. "

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWhere stories live. Discover now