وقتی گروه سهنفرهشون به محل قرار رسید، هوا رو به تاریکی میرفت. چهسون در کهنهی چوبی رو با پا باز کرد تا چهمون رو پیدا کنه. با صدایی بلند گفت: «برادر؟ این جایی؟»
چهمون کنج اتاق تاریک روی بشکهای نشسته بود و با ساقهی گندمی کنج لب، چرت میزد. چهپیون به خودش جنبید و فانوسی روشن کرد. سر و صدای پاها چهمون رو بیدار کرد. هیجانزده صاف نشست. برق تندی چشماشو گرفت. پرسید: «چی شد سرورم؟ به دستش آوردید؟»
چهسون کلافه لپهاش رو با هوا پر کرد و به بشکهی خالیای لگد زد: «نه! پرید!»
«چه اتفاقی افتاد؟»
جونگکوک به آرومی از سه یار همیشگیش فاصله گرفت و به ناگوم نزدیک شد. ظاهرا ارباب اصلی از خستگی به خواب رفته بود و حتی صداها هم بیدارش نکردن.
چهپیون توضیح داد: «گنجمون افتاد دست یه موشِ کوفتی.»
چهسون خندید: «خدای طبیعت اگه بفهمه به حیوون عزیزش گفتی موش بدجور حسابتو میرسه. ازت یه سوپ خوشمزه درست میکنه و به عنوان غذا توی سرور برکت و فراوانی میریزه توی کاسهی مردم.»
چهپیون شاکی بود: «دقیقا چرا باید سنجاب قهوهایشو بفرسته دنبال غنیمت ما؟»
«صبر کن ببینم، چی؟!» چهمون که تمام مدت در حال نگهبانی از ناگوم اصلی بود، سر در نمیأورد دو قل دیگهش در مورد چی صحبت میکنن. چهسون روشنش کرد: «درست وقتی کار داشت تموم میشد، سنجاب سئوکجین ظاهر شد و غنیمتمونو از چنگمون درآورد! باورت میشه؟ به خاطر یه موش نیموجبی نقشهمون خراب شد.»
«هیونگم میتونه با سئوکجین ارتباط برقرار کنه. جای نگرانی نیست پسرا. وقتی برگردیم قصر از هیونگ میخوام با سئوکجین ارتباط برقرار کنه و ازش بپرسه چه خبره.»
سئوکجین با امپراتور قبلی رابطهی نزدیک و دوستانهای داشت. یه قوطیِ حلبی به جیمین پیشکش کرده بود. حاوی چند برگ تلخ از گیاهی عجیب که بعد از جویدن هر کدوم ارتباط ذهنی کوتاهی بین جونده و سئوکجین برقرار میشد.
بعد از مرگ جیمین، این قوطی و محتویات باارزشش به تهیونگ سپرده شد. محافظ و یار همیشگیِ امپراتورِ قبلی.
«اما چی در مورد این آویز سنگی توجه خدای طبیعت رو جلب کرده؟»
«حتما هوس کرده یه دور توی زمان بچرخه.» چهسون خندهکنان قوسی به کمر و بازوهاش داد.
همون لحظه بود که چهپیون، کوچیکترین قل، خشکش زد. دست جونگکوک رو حس میکرد که آهسته روی کمرش میخزه. امپراتور به نرمی دست سمت خنجرش میبرد و این حرکتِ مخفیانهش، رنگی از گیجی و حیرت به چشمهای چهپیون پاشید.
حرکت بعدی جونگکوک سریع اتفاق افتاد. خنجر رو با صدایی تیز از غلاف کمر چهپیون کشید و به سمت چهمون پرتاب کرد. سلاح تیز میون تاریکی اتاق برقی زد، پرواز کرد و به جای فرو رفتن توی بدن چهمون، به جونِ دیوار چوبی پشت سرش نشست.
YOU ARE READING
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Historical Fictionنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...