شانزدهم. به من نیاز داری

224 141 258
                                    

«گشنمه.» جیمین روی زمین غش کرده بود و با درد زیادی ناله می‌کرد: «پیر سگ راست گفت. اگه هیچی منو نکشه، گشنگی حتما می‌تونه.»

جونگ‌کوک در حال بررسی میله‌ها، سخت به دنبال راهی بود تا بتونن آزاد بشن. از اون جایی که دیگه شب فرا رسیده بود، حالا حتی تاریک‌تر هم شده بود. صدای کشدار و پر بدبختی جیمین دوباره به گوشش خورد: «گشنمه! این قدر گشنمه که دارم به خوردن تو فکر می‌کنم سرورم.»

«مزخرف نگو.» جونگ‌کوک با لحنی سرد جواب داد. سرگرم کارش بود. دست کشیدن به میله‌ها و دقت کردن به همه چیز.

«مزخرف نیست. نمیشه یه دست یا پاتو بدی؟ باور کن دارم می‌میرم...» جیمین وانمود کرد گریه می‌کنه: «من واقعا از گشنگی می‌میرم.»

«چیزیت نمیشه، نامیرایی.»

جیمین دست و پاش رو از هم باز کرده بود و دمر افتاده بود: «نمی‌دونم این دیوونه‌ها از جونم چی می‌خوان. امپراتور خودشون زال بوده. احمقا چرا به اون نمی‌گفتن شیطان؟»

جونگ‌کوک بهش جوابی نمی‌داد. جیمین چشمی تابوند: «خب حالا که چی؟ می‌خوای همین طوری نادیده‌م بگیری؟» بعد زیر لب زمزمه کرد: «از بس عصا قورت داده‌ای! مثل همون تهیونگ هیونگتی! وحشی و بداخلاق.»

دست‌های جونگ‌کوک از حرکت ایستاد: «در مورد هیونگ من درست حرف بزن!»

«و اگه نزنم؟» با این که به گفته‌ی خودش داشت از گرسنگی تلف میشد، اما هنوز انرژی لازم برای دست انداختن جونگ‌کوک رو توی بدنش داشت.

از سکوت جونگ‌کوک استفاده کرد و باز گفت: «به هر حال نباید زیاد حساسیت به خرج بدی. هیونگ جونت ولت کرده رفته. شاید اصلا براش اهمیتی نداشتی.»

«خفه شو!» از تن سنگین صدای جونگ‌کوک پیدا بود عصبی شده. جیمین کوتاه نیومد، این بار گفت: «صبر کن! اصلا شاید مُرده باشه!»

این دیگه زیاده از حد بود.

جیمین وقتی به خودش اومد که جونگ‌کوک روی سینه‌ش پریده بود و یقه‌ی لباسش رو توی دست فشار میداد. پسر زال برخلاف خفگی دور گلوش، خندید. از این که جونگ‌کوک رو زجر بده، کیف می‌کرد‌.

«چه زری زدی؟» یقه‌ی لباسش رو کشید. سر جیمین از زمین برداشته شد و دوباره به پایین کوبونده شد: «آخ!»

«هیونگ من حالش خوبه. فهمیدی؟‌ به زودی برمی‌گرده. اصلا خودم می‌گردم پیداش می‌کنم.» جونگ‌کوک می‌لرزید. پارچه‌ی لباس جیمین میون دستاش له میشد: «حق نداری در موردش این جوری حرف بزنی!»

«هر کار بخوام انجام میدم!» جیمین گستاخانه گردن کشید و مستقیم به چشم‌های جونگ‌کوک نگاه کرد: «زندگی من به خاطر هیونگ‌های تو تباه شد، پس امیدوارم هر دو به درک حاصل بش-»

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWhere stories live. Discover now