بیست و هشتم. شهر

835 286 102
                                    

جیمین دستی به یال‌های اسبش کشید. از اون جا که حدود چند ساعت می‌شد بدون وقفه دویده بودن، حالا حیوون سر پایین برده بود و زبونش رو با ولع به آب خنک رودخونه می‌زد. جیمین گرمِ تماشای اسبش، نوازشش‌ می‌کرد و افسار به دست‌ کنارش ایستاده بود.

صدای تالاپِ دستی توی آب، جیمین رو وادار کرد سری بچرخونه و کنارش‌ رو نگاهی بندازه. جونگ‌کوک رو دید که مشت‌های پُر از آب رو به صورتش می‌زنه تا خودش رو کمی خنک کنه. مشت بعدی رو جلوی لبش گرفت و با حالتی پر سر و صدا شروع به نوشیدنِ آب کرد. این کارش، لبخندی ملایم روی صورت جیمین شکل داد. شاهزاده چشم از اون پسرِ تشنه و عجول گرفت و دوباره اسبش رو نوازش‌ کرد. همین لحظه فکری از ذهنش گذشت و ناگهان رنگِ لبخندش رو ناپدید کرد. نگاهی به هر طرف انداخت. از اون جایی که ردی از معلم خشن و کم‌حرفش، اون اطراف ندید، از جونگ‌کوک کمک گرفت:

" پس تهیونگ کجاست؟ "

جونگ‌کوک کمر قوزش رو صاف کرد و سر به سمتِ آسمون بُرد. نفسی عمیق کشید و اجازه داد طراوتِ آب، خستگی سفرش رو تا به این جا، از بین ببره. با همون چشم‌های بسته و حالِ خوبی که داشت، پاسخ جیمین رو داد: " رفت ادامه‌ی مسیرمون رو پیدا کنه. نقشه به دست بود. "

شاهزاده اما هنوز دنبال این بود اثری از تهیونگ پیدا کنه. شاید توضیح مختصر جونگ‌کوک کنجکاویش رو به قدر لازم ارضا نکرده بود. تهیونگ گفته بود حدود دو ساعت لبِ رودخونه استراحت می‌کنن و دوباره به مسیرشون ادامه می‌دن. از اون جایی که تنها تهیونگ، جیمین و جونگ‌کوک راهیِ این سفر شده بودن و سرباز دیگه‌ای همراهشون نبود، پس‌ با سرعت خوبی پیش می‌رفتن.

" سرورم؟ "

جونگ‌کوک که صداش زد، بلافاصله به عقب چرخید. جستجوی تهیونگ رو از یاد برد. جونگ‌کوک رو با موهای خیس و کوتاهِ جلوی صورتش دید که بهش لبخند می‌زنه. دندون‌هاش پیدا بودن. دستش رو سمتِ جیمین گرفته بود: " اجازه بدین من افسار اسبتون رو نگه دارم. مراقب اسب شما و اسب‌ خودم و برادرم هستم سرورم. "

جیمین سری تکون داد و پیشنهاد جونگ‌کوک رو رد نکرد. بندِ افسار رو به دستِ بزرگِ جونگ‌کوک سپرد و قدمی به عقب برداشت: " پس‌ منم یه دوری این اطراف می‌زنم. "

همین که جونگ‌کوک خواست چیزی بگه، شاهزاده نشنیده، باهاش مخالفت کرد: " نگران من نباش، چیزیم نمیشه. همین نزدیکی‌ها قدم می‌زنم. "

" پس... " جونگ‌کوک دست سمت کمرش برد و جسمی باریک از اون جا خارج کرد: " خنجرِ منو با خودتون ببرین. "

وقتی‌ جیمین اون وسیله رو از دست‌های جونگ‌کوک گرفت، چند لحظه تماشاش کرد. حتی با نوک انگشت، نقوش روی غلاف رو لمس کرد و لبش رو متفکرانه به دهان کشید. قبلا دیده بود تهیونگ چطور از خنجر استفاده می‌کنه. سلاح فلزی رو از جونگ‌کوک قبول کرد. از اون جایی که لباس مبدلش، کمر بندی چرمی داشت و دور کمر باریک شاهزاده محکم شده بود، جیمین خنجر جدیدش رو زیر کمربندش گذاشت و از جونگ‌کوک تشکر کرد.

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWhere stories live. Discover now