هفتم. گردن‌یخی

1.2K 361 181
                                    

تهیونگ جایی توی ایوان چوبیِ خونه، خوابش برده بود. این تصمیم خودش بود که اون بیرون بخوابه. داخلِ اتاق احساس خفگی عجیبی داشت. تصویرِ اون شاهینِ سیاه و برق توی چشم‌هاش حتی لحظه‌ای از ذهنش بیرون ‌نمیرفت. قبل از این که بخوابه، لباسش رو از سر بیرون کشید و برهنه اون جا نشست تا استاد نگاهی به کمرش بندازه.

" پدر... این اواخر فاصله‌ی زمانی کمی بین دردها احساس می‌کنم. تا قبل از این، زیاد اذیتم نمی‌کردن. "

" این فقط‌ یه نشونه‌ست تهیونگ. "

" چه نشونه‌ای؟ "

" این‌که قراره اتفاقات مهمی توی سرنوشتت رقم بخوره. "

چند ثانیه به حرفِ استاد فکر‌ کرد. دست‌های مرد دارویی‌ روی‌ پوستش‌ می‌مالیدند و تهیونگ در سکوت لمسِ پدرانه‌ی استاد رو روی‌ کمرش احساس می‌کرد:

" اما سرنوشت من نامعلومه پدر. همون طور که نمی‌دونم گذشته‌م چی بوده. "

دست‌های استاد از حرکت ایستادند. نفس‌ بلندی کشید و جواب داد:

" طرز فکرت اشتباهه پسرم. گذشته‌ی تو برادرته. گذشته‌ی تو این خونه،‌ من و باغچه‌های دارو هستیم. تو اینجا بزرگ شدی و این هویتت رو می‌سازه. "

تهیونگ سر چرخوند تا صورت استاد رو ببینه. گردنش رو تاب داد و به چهره‌ی چین و چروک‌دار پدرش رسید. نگاهش از لبخندِ کم‌جونِ مرد گذشت. پرسید:

" اگه هر چیزی که توی زندگیم داشتم بخشی از گذشته‌ی منه، پس‌این زخم سر به مهری که بیست ساله روی بدنم حک شده کدوم قسمت از هویتِ منه پدر؟ "

استاد دست‌هاش رو با کمک دستمالی پارچه‌ای تمیز کرد و روی زانوهاش‌ نشست. تهیونگ بدنش‌ رو چرخوند. انتظارِ تموم‌نشدنیِ نگاهش چیزی بود که استاد ازش وحشت داشت.

" قبلا بهت گفتم که چطور پیدات کردم... "

" بله. گفتید یه کشاورز منو از مرگ نجات داد و پیش شما آورد تا درمان کنید. اون کشاورز جسم ضعیف و سرد منو از آب بیرون کشید. گفتید که تا مدت‌ها به دنبال یک‌ نشونی از والدینم به کوهستان می‌رفت و اطراف رو جستجو می‌کرد. "

" پس‌ چرا هنوز کنجکاو هستی؟ اگه تمامِ قصه رو می‌دونی چرا هنوز منتظری‌ چیز جدیدی از دهان من بشنوی؟ "

" چون پدر... من هر ثانیه به این زخم‌ها و دلیل به وجود اومدنشون فکر می‌کنم. احساس می‌کنم گذشته‌ای که دارم هر روز صدام می‌زنه اما نمی‌تونم دستمو به طرفش دراز کنم. "

صدای‌ تهیونگ رنگِ التماس داشت. ادامه داد:

" بارها تلاش‌ کردم از‌ سر‌ بیرونش‌ کنم اما پدر، اون نجوا درونِ من زندگی می‌کنه! چطور باید گذشته‌ای رو که دو نشونه‌ی دردناک و ابدی روی بدنم به جا گذاشته از یاد ببرم؟ "

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWhere stories live. Discover now