تهیونگ جایی توی ایوان چوبیِ خونه، خوابش برده بود. این تصمیم خودش بود که اون بیرون بخوابه. داخلِ اتاق احساس خفگی عجیبی داشت. تصویرِ اون شاهینِ سیاه و برق توی چشمهاش حتی لحظهای از ذهنش بیرون نمیرفت. قبل از این که بخوابه، لباسش رو از سر بیرون کشید و برهنه اون جا نشست تا استاد نگاهی به کمرش بندازه.
" پدر... این اواخر فاصلهی زمانی کمی بین دردها احساس میکنم. تا قبل از این، زیاد اذیتم نمیکردن. "
" این فقط یه نشونهست تهیونگ. "
" چه نشونهای؟ "
" اینکه قراره اتفاقات مهمی توی سرنوشتت رقم بخوره. "
چند ثانیه به حرفِ استاد فکر کرد. دستهای مرد دارویی روی پوستش میمالیدند و تهیونگ در سکوت لمسِ پدرانهی استاد رو روی کمرش احساس میکرد:
" اما سرنوشت من نامعلومه پدر. همون طور که نمیدونم گذشتهم چی بوده. "
دستهای استاد از حرکت ایستادند. نفس بلندی کشید و جواب داد:
" طرز فکرت اشتباهه پسرم. گذشتهی تو برادرته. گذشتهی تو این خونه، من و باغچههای دارو هستیم. تو اینجا بزرگ شدی و این هویتت رو میسازه. "
تهیونگ سر چرخوند تا صورت استاد رو ببینه. گردنش رو تاب داد و به چهرهی چین و چروکدار پدرش رسید. نگاهش از لبخندِ کمجونِ مرد گذشت. پرسید:
" اگه هر چیزی که توی زندگیم داشتم بخشی از گذشتهی منه، پساین زخم سر به مهری که بیست ساله روی بدنم حک شده کدوم قسمت از هویتِ منه پدر؟ "
استاد دستهاش رو با کمک دستمالی پارچهای تمیز کرد و روی زانوهاش نشست. تهیونگ بدنش رو چرخوند. انتظارِ تمومنشدنیِ نگاهش چیزی بود که استاد ازش وحشت داشت.
" قبلا بهت گفتم که چطور پیدات کردم... "
" بله. گفتید یه کشاورز منو از مرگ نجات داد و پیش شما آورد تا درمان کنید. اون کشاورز جسم ضعیف و سرد منو از آب بیرون کشید. گفتید که تا مدتها به دنبال یک نشونی از والدینم به کوهستان میرفت و اطراف رو جستجو میکرد. "
" پس چرا هنوز کنجکاو هستی؟ اگه تمامِ قصه رو میدونی چرا هنوز منتظری چیز جدیدی از دهان من بشنوی؟ "
" چون پدر... من هر ثانیه به این زخمها و دلیل به وجود اومدنشون فکر میکنم. احساس میکنم گذشتهای که دارم هر روز صدام میزنه اما نمیتونم دستمو به طرفش دراز کنم. "
صدای تهیونگ رنگِ التماس داشت. ادامه داد:
" بارها تلاش کردم از سر بیرونش کنم اما پدر، اون نجوا درونِ من زندگی میکنه! چطور باید گذشتهای رو که دو نشونهی دردناک و ابدی روی بدنم به جا گذاشته از یاد ببرم؟ "
![](https://img.wattpad.com/cover/265770073-288-k876116.jpg)
YOU ARE READING
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Historical Fictionنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...