جیمین درست وسطِ تختِ وسیعش طاق باز دراز کشیده بود و تورهای نازکِ چهار طرف تختش، گاهی در اثر وزش باد از پنجرهی دایرهای شکل و بزرگِ روی دیوار، رقصی میکردن و بوی گلهای معطرِ بسته شده به ستونها توی اتاق پیچ میخورد.
برخلافِ تاریکیِ شب و فرا رسیدن زمانِ استراحت جیمین، اون پسر هیچ خوابی پشت پلکش احساس نمیکرد. با دو چشم کاملا باز، مستقیما به سمت بالا و سقفِ بلند اقامتگاهش چشم دوخته بود. ذهنش حول تمام حوادثاخیر پرسه میزد و سوالهایی رو برای جیمین ردیف میکرد که اون پسر هیچ نمیدونست چه جوابی باید بهشون بده.
شک نداشت تهیونگ بوسهی کوتاهش با نامجون رو دیده بود. همون روز بود که ناگهان تصمیمش رو تغییر داد و تمریناتش رو داخل قصر برگزار کرد. جیمین احساس کرد تهیونگ عمدا اون رو از جونگکوک دور نگه میداره. وقتی جونگکوک این جا بود و به جیمین توجه و محبت نشون میداد، تهیونگ کسی بود که ازشون فاصله میگرفت. رفتارِ عجیبِ اون پسر همیشه برای شاهزاده تبدیل به انبوهی از سوالات بیجواب میشد.
شاهزاده به پزشک مورد اعتمادش فکر کرد. صورتِ نامجون درست مقابل نگاهش نقش بست. لبخندی رو دید که آهسته نمایان میشه و دو چالِ نامجون رو آشکار میکنه. نامجون همیشه با متانت و وقار میخندید. شاهزاده هرگز ذرهای عجله توی کار و رفتار و لحنِ اون مرد ندیده بود، اما اون روز که به دیدار جیمین اومده بود، یه بوسهی ناگهانی و فوقالعاده عجول روی لبهای شاهزاده گذاشته بود. همین بود که جیمین رو متعجب کرد. حتی اعضای بدنش نمیدونستن باید در مقابل لمسی که مدتها منتظر بود از نامجون دریافت کنه، چه حرکتی نشون بدن.
احساس گرمای عجیبی داشت. پس در همون حالت، دست بُرد و گرهی رویکمرش رو با کشیدن بندی باز کرد. قفسهی سینهی سفیدش از پارچهی ابریشمیِ تنش بیرون اومد و شاهزاده نفسی بلند و عمیق از هوای اتاقشبه ریه کشید.
" سرورم... "
جیمین نگاهی سمت در خروجی کشوند. کسی رو اون جا ندید. نه ندیمهای و نه افسری. اما مطمئن بود صدای شخصی رو شنیده که صداش زده.
" سرورم، این طرف. "
جیمین منبع صدا رو دنبال کرد؛ سرش به سمت پنجرهی باز و شاخههای قهوهای و بلند درختها در پس زمینهی دایرهی سیاهِ شب رسید. جایی پایین همون دایرهی سیاهرنگ، جونگکوک رو دید که بهش زل زده و لبش به لبخندی تزیین شده که نشون میده کاملا خوشحاله.
" تو این جا چی کار میکنی جونگکوک؟ "
جیمین بلافاصله به حالت نشسته دراومد و به سمت پنجره حرکت کرد. لبِ پنجره که رسید، با نگرانی نگاهی به دور و بر انداخت اما جونگکوک مطمئنش کرد و گفت:
YOU ARE READING
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Historical Fictionنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...