سیزدهم. شکارچیِ بزرگ

1K 321 289
                                    

هفت‌رنگِ خاص و زیبا روی هر قسمت از اون پَر عجیب می‌درخشید. نوکِ طلایی تیر به تنه‌ی چوبی قفل شده بود و مِه اطراف رشته‌های لرزونِ پر، می‌چرخید. رشته‌های رنگی موج‌ برمی‌داشتن و به هر طرف تکون می‌خوردن. چیزی که شاهزاده جیمین مقابل خودش می‌دید اون قدر نگاهش رو اسیر کرده بود که حتی توجهی به جونگ‌کوک نداشت. حتی نتونست ببینه پسری که همراهش داخل جنگلِ کوهستانی ایستاده با چه اخم پررنگی به هر سمت نگاه میندازه. هیچ‌کدوم نمی‌دونستن اون تیر از طرف‌ چه کسی به سمت جونگ‌کوک پرتاب شده.

شاهزاده جونش رو نجات داده بود. با فشارِ به موقعی که به سینه‌ی جونگ‌کوک وارد کرد، باعث شد اون تیر درخشان و زیبا به درختِ خشکِ پشت سرش برخورد کنه. جونگ‌کوک هنوز نمی‌دونست شاهزاده چطور تونست متوجه اومدن اون تیر به سمتش بشه.

سر چرخوند تا چیزی از جیمین بپرسه اما حرفش رو به کُل از یاد برد. انگشتِ شاهزاده رو دید که آهسته و آروم به سمت تیرِ روی درخت جذب می‌شه. جیمین میل شدیدی برایِ لمس اون پَر هفت‌رنگ پیدا کرده بود. رنگ‌هایی که مقابل چشمش می‌دید، شدیدا وسوسه‌ش می‌کردن.

" مراقب باشید...‌ " حرکتِ جونگ‌کوک سریع بود. قبل از این که لمسی‌ بین پوستِ جیمین و اون تیر رُخ بده، انگشت‌های بلندش دور‌ مُچ ظریف شاهزاده پیچیدن و توی هوا متوقفش کردن: " اون تیر به سم کشنده‌ای آغشته شده سرورم. نباید بهش دست بزنید. "

جیمین تکرار کرد: " سم؟ "

و جونگ‌کوک لب روی هم فشرد، سری تکون داد.

" اما چرا یکی تو رو با یه تیر سمی هدف گرفته؟ "

جونگ‌کوک عاجز بود. جوابی برای سوال شاهزاده‌ی زال نداشت، پس‌ تنها در سکوت، چشم‌هاش رو تماشا کرد.

صدای تازه‌ای باعث شد هردوشون جا بخورن.‌ صدای بلندِ پسری که از پشتِ درخت‌های اون طرف بیرون اومد: " معلومه. اون اهریمنه و تیرِ ارباب به سمت اهریمن میره. "

موهای طلایی رنگش کمی بلند بودن؛ اون قدر که تا روی ابرو و گوش‌هاش رو پوشونده بودن. با دو چکمه‌ی براقش به سمت جیمین و جونگ‌کوک قدم برمی‌داشت: " من دیدم که تو به عقب هُلش دادی. بهتره ازش‌ فاصله بگیری، موجود خطرناکیه! "

جونگ‌کوک حرکتِ دست پسر رو دنبال کرد که به سمت دسته‌ی شمشیرش‌ می‌رفت: " خودم باید کارشو تموم کنم.‌"

" اهریمن؟‌ چی‌داری‌ میگی؟ " جیمین سر تا پای جونگ‌کوک رو از‌ نظر گذروند. متوجه نمی‌شد غریبه‌ی چکمه‌پوش از چی حرف می‌زنه. جونگ‌کوک قطعا انسان بود. رفتارش تا این جا کاملا معمولی بود و ایرادی نداشت.

صدای بیرون کشیده شدن شمشیرِ غریبه رو که شنید، تکونی خورد و وحشت‌زده سر چرخوند. اون پسر همچنان که نگاهش رو به جونگ‌کوک دوخته بود، جواب داد: " اربابِ من هرگز اشتباه نمی‌کنه. تیر‌های اون تا امروز شیاطین رو کشتن. پسری که کنارش ایستادی، یه شیطانه. حالا ازش‌ دور شو وگرنه مجبورم تو رو هم بکشم... "

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWhere stories live. Discover now