جونگکوک چشم به کاسه و نخودهای آبدار و شورِ داخلش دوخته بود. مقداری آب و ادویه بینشون لای درزها در چرخش بود و بخار گرمی از غذا به سمت بینیِ جونگکوک پرواز میکرد اما در اون لحظه، برخلاف هربار که خوراک نخود به دستش میرسید، از خود بیخود میشد و شروع به خوردن میکرد، این بار بی هیچ حرکتی به غذا زل زده بود.
کلماتی که از جیمین شنیده بود، تمام فکرش رو پُر کرده بودن. احساس میکرد میتونه دوباره به اون روز مخصوص برگرده و شاهزاده رو ببینه که با سرگردونی توی کوچهها راه میره تا صاحبِ صدای داخل سرش رو ملاقات کنه. ناگهان حالِ بدش بهش چیره میشه، تعادلش رو از دست میده و در انتظار برای دیدنِ اون شخص، از حال میره و کنج دیوار سقوط میکنه.
دوباره به اون کلمات فکر کرد:
" ابلیس سیاه، فرزند خنجر! "
میون افکارش، نگاهش سمت دو لبِ صورتی رفت که برای پذیرایی از تک نخودی قفلشده لای دو چوب، از هم فاصله گرفتن. سرش رو بیشتر به سمت این تصویر چرخوند. شاهزاده جیمین اولین نخود رو جوید و در سکوت به مزهی روی زبونش فکر کرد. همچنان که این کار رو میکرد، نگاهش رو به میزِ چوبی وصل کرده بود. جونگکوک به انتظار، هر حرکتی رو که از صورت شاهزاده میگذشت به خاطر میسپرد:
" چطوره؟ "
جیمین سری تکون داد:
" خوبه. خوشم میاد. "
جونگکوک ذوقِ بینهایت روی صورت املیه رو دید. دختر برای کنترل شادیش، به پیشبندش چنگی زد و لب پایینش رو به دندون گرفت. جونگکوک ظرف برنج، سبزی و سُس گوشت رو به طرف شاهزاده کشوند:
" در واقع خوراک نخود یعنی ترکیب کردن همهی اینا با نخود. "
بعد، دستکشش رو از دست بیرون آورد، چاپستیکها رو به دست گرفت و به شاهزاده نشون داد چطور باید از این غذا بخوره: سُس رو روی سبزی ریخت، کمی برنج هم روی نخودها. کمی از نخود توی دهانش گذاشت و بعد سراغ سبزی رفت. طولی نکشید با دهان پُر و فک جنبندهش، آموزشش رو تموم کرد و لبخندی تحویل چهرهی مبهوتِ جیمین داد.
جیمین با دیدن طرز غذا خوردن جونگکوک وسوسه شد همین کار رو انجام بده. پس به تقلید، غذاها رو ترکیب کرد، اما سرعتش کمتر از جونگکوک بود. حتی مقداری سس روی آستین لباسش ریخت. کمی برنج و نخود توی دهانش گذاشت، اما همین که خواست سبزیِ آغشته به سس برداره، دید که جونگکوک کمی لای چاپستیکش گرفته و به طرف دهانِ شاهزاده میاره. جیمین مقاومتی نکرد و لبهاش رو برای ورود غذا باز کرد.
حالا فک خودش هم همراه جونگکوک به حرکت افتاده بود. دیگه طعم شور نخود رو احساس نمیکرد، مزههای جدید و خوبی زبونش رو پُر کرده بودن. ناگهان احساس کرد گرسنگیش داره برمیگرده. ذرهها رو فرو داد و دوباره چاپستیکش رو توی کاسه فرو کرد تا لقمهی جدیدی درست کنه. جونگکوک از تماشای به اشتها اومدن جیمین، اون قدر خوشحال شد که سرعت جویدنش پایین اومد. نگران بود شاهزاده از این غذای رعیتی خوشش نیاد اما انگار بیخود احساس نگرانی کرده بود.
YOU ARE READING
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Historical Fictionنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...