چهل و هشتم. آخرین فرصت

823 276 140
                                    

Part: 48/70
Words: 2.8k
Vote: 102
Cm:
Music: phoenix by Mia
یادداشت:
یه معذرت‌خواهی که دیشب فراموش کردم آپ کنم. خستگی و نیاز به خوابِ شدید کاری کرد کاملا یادم بره این جا منتظرید. به هر حال، امیدوارم لذت ببرید و این پارت رو هم دوست داشته باشید. چیزی نمونده تا پایان.

.
.
.
.

" زالِ شکوهمند بعد از این که خاندانت رو قتل عام کرد، تصمیم گرفت جسدِ پدرت رو درون دیوار‌های غار دفن کنه. بدنِ امپراتورِ بال‌دار رو قطعه‌قطعه کرد و بعد با طلسمی دیوارهای سخت رو وادار کرد هر قطعه رو ببلعن‌. در آخر قلبِ پدرت رو به خوردِ سقف غار داد. "

تهیونگ حالا به یاد میاورد چرا به محض چکیدن اون خون روی پیشونیش جای زخم‌هاش تیر کشیده بودن‌. زخم‌هاش بوی پدرش رو احساس کرده بودن که اون‌طور فریاد کشیدن.

یونگی با صدایی ملایم، خیره به چشم‌های غضبناک و دردآلودِ تهیونگ ادامه داد:

" اون جا آرامگاه پدرت محسوب میشه تهیونگ. با این که رفتن به اون جا ممکنه کینه‌ی قدیمیت از نیاکان جیمین رو توی سینه پررنگ‌تر کنه اما من باور دارم فقط اون غاره که می‌تونه آشفتگیِ این روزای تو رو برطرف کنه. نیمه‌ی روحِ پدرت ممکنه هنوز از بین نرفته باشه... "

تمام مغز و ذهن تهیونگ هشیار شد:

" نیمه‌ی روح پدرم چیه؟ "

" نیمه‌ی روحِ هر خانواده‌ی بال‌دار یه حیوون مشترکه. اعضای خانواده‌ی تو نیمه‌ی روحشون رو به شکل ببر آزاد می‌کردن که نشون می‌داد قدرتشون از بقیه‌ی خانواده‌های بال‌دار بیشتر و بالاتره. به همین خاطر هم پدرت به تخت امپراتوری نشست. بین هم‌نوعانتون، تو و خانواده‌ی کشته شده‌ت قدرتمندترین بودین. "

" یه ببر... "

جرقه‌ای از ذهن تهیونگ عبور کرد. ببری رو به خاطر آورد که با دو چشمِ خونی و سرخ ازش محافظت کرده بود و سربازهای قصر رو تیکه‌تیکه کرده بود‌. درست وقتی تهیونگ فاصله‌ای تا از پا دراومدن نداشت، اون ببرِ چشم سرخ بود که سمتش پریده بود و از نابودی نجاتش داده بود.

" من نیمه‌ی روح پدرمو دیدم، یونگی. "

" البته. امپراتور بهش دستور داده بود از تو محافظت کنه. اون صدسال به انتظارِ تو اطراف اون غار پرسه می‌زده! "

" اما پدرم که زنده نموند... "

یونگی لبخندی کمرنگ روی لب‌هاش کاشت. لبخندی که هماهنگی چندانی با اعضای ظریف اما سرسختِ صورتش‌ نداشت:

" نیمه‌ی روح مثل جسم نیست. زمان نمی‌تونه فرسوده‌ش کنه. نیمه‌ی‌ روح می‌تونه به دستور مالکش، قبل از این که همراه جسم بمیره از بدنش‌ بیرون بیاد و زنده بمونه اما اگه از جسمِ مالک خارج بشه، مرگ شخص زودتر فرا می‌رسه. پدرِ تو نیمه‌ی روحش رو دنبال تو فرستاد تا ازت مراقبت کنه اما چون تو مالک حقیقیش نبودی و از طرفی، در زمان به جلو سفر کردی از دستت داد. صدسال منتظرت باقی موند و- "

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum