پنجاه و دوم. ازش فرار کن

841 281 96
                                    

Part: 52/70 (or more)
Words: 2.2k
Vote: 113
Cm: 103
Note: How's the new cover? :)
Cover cr: sprs_kvn

.
.
.

" گوش کن... "

رئیس املیه در رو که باز کرده بود، شمشیری از ناکجا روی‌گردنش‌ نشسته بود. چشم‌هاش از حدقه بیرون پریده بودن و نفسش رو توی سینه حبس‌کرده بود. مردی با قامت بلند، بدون این که چهره‌ش رو نمایان کرده باشه، اون شمشیر رو روی‌ گردنش‌ گذاشته بود.

" وقت ندارم مقدمه بچینم، پس‌گوشاتو باز کن. املیه حالش خوب نیست و توی انباری خوابیده. وقتی بیدار شد یکی رو که مطمئن باشه، می‌فرستی تا خونه همراهیش کنه. هیچ سوالی ازش‌ نمی‌پرسی و حق‌ نداری با اخراج از این خراب‌شده تهدیدش کنی. چند هفته راحتش میذاری تا استراحت کنه و توی این مدت حق نداری بری سراغش و جار و جنجال راه بندازی. "

زنِ فربه در حالی که بند بند وجودش از شدت دلهره به لرز افتاده بود، نگاهی به پارچه‌ی روی صورت اون مرد انداخت. اون چشم‌ها رو می‌شناخت. قبلا این دور و بر دیده بودشون.

" فهمیدی چی گفتم؟ کَر شدی؟ "

زن به خودش اومد و سر تکون داد:

" چشم، چشم آقا. "

" وای به حالت اگه بفهمم دوباره اذیتش کردی. این سکه‌ها رو بردار. سه کیسه سکه طلا برای این که هیچ حرفی از دهنت درز نکنه. یادت باشه تو هیچی نمی‌دونی. صبح در غذاخوری رو باز کردی و این جا رو با همین وضع بهم‌ریخته دیدی. به سربازا بگو دزد به رستورانت زده. فهمیدی؟ "

زن دوباره سرش رو بالا و پایین برد: " چشم، چشم. "

سه کیسه‌ی طلا با صدای جیرینگ مانندی مقابل پای زن پرتاب شدن و روی‌ زمین افتادن. نگاه رئیس املیه دنبال کیسه‌ها کشیده شد:

" چشماتو ببند! "

" چ- چی؟! "

تهیونگ داد کشید:

" گفتم چشماتو ببند تا نکشتمت! "

زن از جا پرید. لرزید. چشم‌هاش رو روی هم فشرد. اون قدر که مُژه‌های کوتاهش لای پلک‌هاش فرو رفتن.

صدای‌ پاهایی رو شنید که از کنارش‌ گذشتن و رفتن. صدای غلاف شدن شمشیر و دور شدن اون غریبه از کنارش. پارچه‌های لباسش‌توی هوا پرواز کردن و بادی کوچیک ساختن که به سر و روی‌ زن وزید.

چشم که باز کرد، کسی اون جا حضور‌ نداشت.

تنها سه کیسه‌ی طلا و غذاخوری که صندلی و میزهاش به هر طرف واژگون شده بودن و حتی بعضیاشون شکسته شده بودن.

.
.
.

" از کوچه‌ها میریم، حواست به دور و برت باشه شاهزاده. ممکنه مجبور بشیم از بازار بگذریم که مسیر کوتاه بشه، یادت باشه زیاد ازم فاصله نگیری. از اونجایی که دنبالمونن، بهتره کمی عقب و جلو حرکت کنیم که توجه سربازا بهمون جلب نشه. "

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWhere stories live. Discover now