شانزدهم. ابلیس تاریک

998 310 220
                                    

Go with muic above.

" یه چیزایی همراهم دارم سرورم. مطمئنم عاشق طعمش‌ می‌شین! تا حالا کوفته برنجی امتحان کردین؟‌ "

جیمین با همون لباس رعیتی که برای جلوگیری از فاش شدن هویتش به تن داشت، روی تخته سنگی نشست. جونگ‌کوک رو تماشا کرد که داخل لباسش دست برد و بسته‌ کوچیک اما پارچه‌پیچ شده رو بیرون آورد. شاهزاده‌ی موسپید، به حرف اومد:

" نه. کوفته برنجی دیگه چیه؟ "

چشم‌های جونگ‌کوک از شدت شادی، می‌درخشیدن. انگار که ستاره‌های آسمون داخل چشم‌هاش خونه کردن:

" غذایی که من واسش‌ می‌میرم. دلتون می‌خواد مزه کنین؟ "

روی دو زانو، مقابل شاهزاده فرود اومد. ظرف رو روی رانش‌ گذاشت و پارچه‌ رو آهسته کنار زد‌. بوی گرم و مطبوعی بالا اومد. شاهزاده تونست تنفسش کنه و همین کنجکاوترش‌ کرد تا حرکات دست جونگ‌کوک رو دنبال کنه.

جونگ‌کوک کاسه‌ی کوچیکی رو روی دست گذاشت و مقابل شاهزاده گرفت‌. جیمین سه تا توپ برنجی رو دید که غرق‌ ادویه و کمی لعاب، آب دهانش رو راه انداختن. گرسنگی‌ زیادی حس‌ می‌کرد. به هر حال تهیونگ، معلم هنرهای‌ رزمی، مجبورش‌ می‌کرد کل مسیر رو پیاده بیاد و کوهنوردی کنه.

" بفرمایید!‌ "

جونگ‌کوک خیلی سریع متوجه شد شاهزاده دلش چی می‌خواد، پس‌ چاپستیک‌ها رو به طرفش نگه داشت و صداش زد: " کمی امتحان کنین.‌

جیمین یکی از کوفته‌ها رو دو نیمه کرد و نیمی رو برداشت تا به دهان بذاره. مزه‌ی شور و مطبوعی بلافاصله زبونش‌ رو فرا گرفت. شاید گرسنگی باعث شده بود، طعم اون غذای ساده چنان به نظرش عالی بیاد که پلک‌هاش رو ببنده:

" خوشمزه‌ست! خیلی... "

تمجیدِ جیمین، تبدیل به غنچه‌ای روی لب جونگ‌کوک شد و روی‌ تمام اعضای صورتش شکفت. چند تا چینِ شاد، گوشه‌ی چشمش‌ پیدا شدن و دندون‌هاش بیرون اومدن. کاسه‌ای رو که با دو دست مقابل جیمین گرفته بود، بالاتر گرفت و آهسته خندید.

" بازم هست‌ سرورم. "

جیمین نیمه‌ی بعدی رو هم برداشت و توی دهانش جا داد. این بار سرعت جویدنش بیشتر بود. جونگ‌کوک با لذت، شاهزاده رو تماشا می‌کرد که کوفته‌های مورد علاقه‌ش رو قورت میده و چشم از کاسه‌ی غذا برنمی‌داره.

البته، بعد از این که جیمین کوفته‌ی سوم رو مزه کرد، خنده‌ی جونگ‌کوک هم آهسته از روی صورتش محو شد. تک سرفه‌ای از جیمین شنید و دست شاهزاده با حرکتی ملایم روی‌ سینه‌اش نشست‌.

سرفه‌ی بعدی شدیدتر بود. دوبار پشت سر هم، شاهزاده سرفه کرد و قدری برنج از لب‌هاش بیرون پرید. تلاش کرد سرفه‌ش رو مهار کنه اما اشک از کنج چشمش افتاد. دوباره سرفه کرد و این بار چاپستیک‌ها هم از دستش رها شدن!

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWo Geschichten leben. Entdecke jetzt